یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درون آینه ی روبرو چه می بینی؟

درون آینه ی روبرو چه می بینی؟

تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟

تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-

در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟

تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود

سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟

به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای

میان همهمه و های و هو چه می بینی؟

به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید

که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟

در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است

و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی

حسین منزوی

سرما، اگر غلاف کند تازیانه را

سرما، اگر غلاف کند تازیانه را


غرق شکوفه می‌کنی ای عشق! خانه را


با سرخ گل بگوی که تیغی به من دهد


تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را


هر میوه باغ و باغ بهاری شود اگر


تایید تو به بار رساند جوانه را


کوچکترین نسیمت اگر یاری‌ام کند


طی می‌کنم خزان بزرگ زمانه را


با اشکم آب دادم و با نورت آفتاب


وقتی دلم به یاد تو افشاند دانه را


ای عشق! ما که با تو کناری گرفته‌ایم


سر سبز و پر شکوفه بدار این کرانه را


با دست خود به شاخه ببندش وگرنه باز


توفان ز جای می‌کند این آشیانه را


عشق! ای بهار مستتر! ای آن‌که در چمن


هر گل نشانه‌ای‌ست، توی بی‌نشانه را


من هم غزل‌سرای بهارم چو بلبلان


با گل اگرچه زمزمه کردم ترانه را


من عاشق خود توام ای عشق و هر زمان


نامی زنانه بر تو نهادم بهانه را...

 

حسین منزوی

امشب به ساز خاطره مضراب می زنم

امشب به ساز خاطره مضراب می زنم

 مضراب را به یاد تو بی تاب می زنم


 آری‚ کویر عاطفه‌ام‚ تشنه توام

 دل را به یاد توست که بر آب می زنم


 فانوس آسمانی و من هم ستاره وار

 چشمک به سوی زورق مهتاب می زنم


 رفت آن شبی که اشک مرا خواب می ربود

 ‍«امشب به سیل اشک ره خواب می زنم»


 بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ

 تنها نگاه توست که در قاب می زنم


"حسین منزوی"

شنیده ام ز پنجـــــره سراغ مــــــــــن گرفته ای

شنیده ام ز پنجـــــره
سراغ مــــــــــن گرفته ای
هنوز مثلِ قاصدک میان کوچه پرپرم ...

حسین منزوی

شب اگر باشد و

شب اگر باشد و

مـِی باشد و

مـن باشم و تـو

 

به دو عـالـم ندهم

گوشـه‌ی تنـــهایی را ...

 

"حسین منزوی"