یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به خدا که کس نداند نَبرد،حتی به گمان

به خدا که کس نداند نَبرد،حتی به گمان
به تو این شوق مرا
نه تو دانی نه خدا
من نیز آنگونه ندانم که هست
داند مگر آن
رقصی که برآید بر موجِ جنون
اشکی که نشیند بر گونه و تصویر تو باشد در آن
داند مگر آن
نَفَسی پر ز تمنا و بر اهل عیان
گر بود بر سینه تویی، بالین بر آن
گر که باشد رها آنگه آید برون
بر اذن تو و شوق تو،می شکافد آسمان


حامد محمدی

چشمانِ تو و عمق نگاهت

چشمانِ تو و عمق نگاهت
نه شراب است و نه وَحی
آنجا ملکوت است به راز
منم آن بنشسته به راز
در پرده ی اسرار تو من آمدم و ما شدیم


حامد محمدی

و ما آنقدر جاری در یک دگریم

و ما آنقدر جاری در یک دگریم
که گویی جابجایمان آفرید
که اینگونه تشنه ی یک دگریم
بر وصل نشستیم و
باز خواهیم نشست
ما بر ماییم و
یک خدایی می کند

حامد محمدی

در نیمه راهِ خدا ماندم

زرتشت
موسی
بودا
مقصدشان یکی
گذرگاهشان چند
من نیز به مقصد شدم
تو نشانِ راه
دریغا
دروازه های رَهِ کمال
بستی بر من و
در نیمه راهِ خدا ماندم
در مرام ما تغییر راه و نشان
حد است به رَهِ عشق و
همین جا اطراق میکنم
بی تو
تو را
می پرستم تا به ابد
پرنده پرواز را
زنده نگاه داشت
عاشق عشق را
پرواز عشق از مجنون بر آید
در باران نیشتر و
شبیخون آتش ز آسمان


حامد محمدی

پاریس را به شانزه لیزه اش می شناسند

پاریس را به شانزه لیزه اش می شناسند
گل را به رز
کوه را به اورست
رودخانه را به ماهی
چشمه را به زلالی اش می شناسند
جنگل را به درخت
بیشه را به نسیم
پرنده را به آزادی
آسمان را به آبی بیکرانش می شناسند
زنبور را به عسل
مادر را به مهر
عشق را به آتش
بودا را به آیین اش می شناسند
سیاست را به دروغ
درنا را به صلح
باران را به اشک خدا
اقیانوس را به ژرفایش می شناسند
ویکتوریا را به آلبرت
گشتاسب را به کتایون
ما را به یکدیگر
منِ بی تو را به تراژدی می شناسند

حامد محمدی