یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیـات
مطلع یک مثنویِ هفت مَن ، زیبایی ات
ابــــروانت، فاعلاتـن، فاعلاتـن، فاعـلات

من انــار و حافظ آوردم، تو هــم چایـی بریــز
آی می چسبد شب یلـدا هل و چایـی نبات


جنگل آشوب من، آهـوی کوهستان شـعــر
این گـوزن پیــر را بیـچــاره کرده خنده هــات

می رود، بو می کشد، شلیک، مرغی می پرد
گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پـات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود
می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فـدات

سروها قد مـــی کشنـد از داغــــی خــون گوزن
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان
شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات

شعر از: حامد عسکری

تا خنده‌ی تو می‌چکد از خوشه‌ی لب‌ها

تا خنده‌ی تو می‌چکد از خوشه‌ی لب‌ها
بی‌چاره بمی‌ها و غم نرخ رطب‌ها
دنبال دو رج بافه از ابریشم مویت
تبریز شده قبر عجم‌ها و عرب‌ها
قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است
قنداق تفنگ همه مشروطه‌طلب‌ها
از عکس تو و بغض، هم‌این قدر بگویم
دردا که چه شب‌ها... که چه شب‌ها...  که چه شب‌ها...
قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را
با سینه‌ی پر آه به تابیدن تب‌ها؟
گفتم غزلی تا ننویسند محال است:
ذکر قد سرو از دهن نیم‌وجب‌ها


- حامد عسکری

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد!

آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت!
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!

آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت...
نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد...

آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد...


«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها...! که بغل اختراع شد...

حامد_عسکرى

دیدم که شهر پر از عطر مریم است

دیدم که شهر
پر از عطر مریم است
گفتند باز،
روسریت را تکانده ای !

===============
حامد عسگری

عشق آمده ست..

عشق آمده ست،عقل برو جای دیگری

یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

"حامدعسگری"