یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خسرو چو برفت از یاد در خاطره ی شیرین

خسرو چو برفت از یاد در خاطره ی شیرین
مجنون شد و لیلی رفت با دشمن او فرهاد
چون عشق رود از یاد دنیا برود بر باد
مجنون شده با شیرین لیلی شده با فرهاد
از بخت سیاه ما خسرو بشده تنها
شاید نتوان خسرو شیرین ببرد از یاد
شاید نشود امروز بر خسروی ما فردا
گویی که بر این آدم پیدا نشود حوا


امیرعلی خدایاری

اندوه را چه تسکین؟رنج فراغ و دوری

اندوه را چه تسکین؟رنج فراغ و دوری
شسته شود به کافور یادت اگر نیایی
در مکتب دیانت کفر است ناامیدی
یا رب چرا نبخشی جان مرا رهایی
یا رب بود فروغش آیینه وجودت
یا رب ز گیسوانش بویم ره رهایی
اندر خصوصیاتش دارد نشانه از تو
گویی که بنده ای است در منصب خدایی
صبری نمانده بر ما در محضر فراغت
هر لحظه دوریت شد أیوب ما فدای
چون قطره های لغزان آمد به گونه هایم
در نزد خود بکردم آغوش تو تداعی
فکر تو چون توانست بر صبر من بر آید
دستم به تیغ بخشید خون از رگم رهایی
این را ز حوض خونین روحم تو را سراید
فرقی ندارد گرچه دیگر اگر بیایی


امیرعلی خدایاری