یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با این که رفتنت دل من را به غم سپرد

با این که رفتنت دل من را به غم سپرد
با این که غم مرا چو یک آیینه کرد خرد

در تکه های آینه بین بازتاب عشق
با این وجود عشق تو در سینه ام نمرد

با اینکه از غم تو خورم خون دل ولی
قلب تو لحظه ای غم قلب مرا نخورد

هر لحظه من به یاد تو بودم ولی چه سود
آن قلب بی وفای تو من را ز یاد برد...


امیرحسین بادنوا

نگاه میکنم امشب به ماه تا به سحر

نگاه میکنم امشب به ماه تا به سحر
به یاد چهره ی ماهت که هست قرص قمر

ز دوری ات من بیچاره دل ندارم چون
ربوده ای دل ما را تو با کمند نظر

مرا بگیر در آغوش و عاشقانه بگو :
برای مقصد قلبم ببند بار سفر

به دست من برسان دست یاری خود را
که عشق هست فقط در نبرد سخت سپر

تو جان بخواه ، ولی از من و فقط از من
نگاه بر دگرانت کند مرا پر پر


امیرحسین بادنوا

خورشید می تابد انگار از روی بام نگاهت

خورشید می تابد انگار از روی بام نگاهت
کردی نگاهی و رفتی چشمم نشسته به راهت
رفتی بعد از تو من هم شبگرد تنهای شهرم
آه از سیاهی شبها بی روی مانند ماهت

من انتظار تو را و درد سیاهی شب را
آن میکشم از دل و جان این میکشم با کراهت
آری به من حق بده ای فارغ ز عشق و محبت
چون هر کس او را ببیند مجنون شود زاین وجاهت


من مانده در این سیاهی با چشم امیدواری
می گردم این بار از نو دنبال یک رد پایت
می آیم و با نگاهی روشن کنم یک جهان را
قلبی بدست آرم این بار ، باشم اگر من به جایت...

امیرحسین بادنوا