یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باور کن تو را پنهان خواهم کرد

باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشته‌ام
در نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویم

تو خواهی ماند
و کسی نه خواهد دید
و نه خواهد فهمید زیستن‌ات را در چشمانم...


اُزدمیر آصف

بی‌تو هم می‌توان به دریا خیره شد

بی‌تو هم می‌توان به دریا خیره شد
زبان موج‌ها روشن‌تر از زبان تو
بیهوده خاطره‌هایت را در دلم زنده نکن
بی‌تو هم می‌توانم دوستت داشته باشم
از چیزهای بیهوده می‌گفتیم
بیهوده ، بیهوده
زمانی که باهم بودیم
تو کودکی لوس از عشق
من احمقی حیرت‌زده از عشق


اُزدمیر آصاف
برگردان : احمد پوری

آیا این شب است

آیا این شب است

که باعث می‌شود به تو فکر کنم؟

یا من هستم

که برای فکر کردن به تو

انتظار شب را می‌کشم؟



 ازدمیر آصف

دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا

دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا
با تو آنقدر حرف دارم که
با گفتن تمام نشود
سال‌هاست من لحظاتی را زیسته‌ام که
گره به نام تو خورده
دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا
من در آن‌جا با تو
شهرهای دیگر را تصاحب خواهم کرد
این خانه‌ها
این کوچه‌ها
این میدان‌ها
کفایت هر دویمان را نمی‌کند

اُزدمیر آصاف
ترجمه : قادر دلاورنژاد

بی‌تو هم می‌توانم

بی‌تو هم می‌توانم
به دریا نگاه کنم
زبان موج‌ها
واضح‌تر از زبان توست
هر چه خاطراتت را
در دلم زنده کنی
بیهوده است
بی‌تو هم می‌توانم
تو را دوست داشته باشم

ازدمیر آصف

گفته بودم؛ فراموشی زمان می‌خواهد..

گفته بودم؛
فراموشی زمان می‌خواهد..
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی‌خواهد
فراموشی دل می‌خواست
که آن هم پیش تو ماند.


"اُزدمیر آصف"
ترجمه‌: سیامک تقى‌زاده

از میان‌شان می‌گذرم

از میان‌شان می‌گذرم
دستِ کسی در دستِ هیچ‌کسی نیست
همه در خود فرورفته‌اند
در ضمیرِ بعضی‌شان نگاه می‌کنم
هیچ‌کسی با خودش آشتی نیست

خودم را به همه‌کس توضیح می‌دهم

به هر کسی که از خودم بگویم
حیرت می‌کند
به هر کسی که خودم را بگویم
حیرت می‌کنم
کسی از ابتدا با خودش مأنوس نیست

ازدمیر آصف

کسی چه می‌داند

کسی چه می‌داند
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یک‌دیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفته‌اند...


ازدمیر آصف | ترجمه‌ی فرید فرخ‌زاد