ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خورشید
در سرزمینم می میرد
و صبحی نمی بینم
جز شب های تاریک
اینجا
گرگ ها به جان هم افتادهاند
و صدای کسی در نمی آید.
ابوالحسن اکبری
خدا را !
در دایرههای !
بهشت و جهنم محدود نکنید
آن قدر بزرگ است
که سالها طول می کشد
تا بفهمیم در کهکشان ها چه می گذرد
خدایی که هر روز !
شاهکارهایش را به نمایش می گذرد !
ابوالحسن اکبری
مثل آفتاب !
رو به غروب !
می میرم !
مرا به جنگل موهایت ببر
تا قدم های خدا را ببینم
نفسی تازه کنم
و خماری !
از چشم هایم بروند.
ابوالحسن اکبری