یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بلبل از باغ گل و من از تو می‌گویم هنوز

بلبل از باغ گل و من از تو می‌گویم هنوز
از تو که هستی یکی یکدانه بانویم هنوز

گرچه صیادم ولی افتاده ام در دام عشق
من که مست چشم زیبای تو آهویم هنوز


از نسیم نوبهاری که می‌آید دیدنم
عطر خوشبوی تو را هرلحظه می‌جویم هنوز

مثل هر شب می‌نشینم گوشه ای دیوانه وار
چون ستاره محو رویت غرق سوسویم هنوز

شب به شب در انتظارت هستم و هر صبحدم
چون نهالی غرق امید تو می‌رویم هنوز

بر لبم بگذار لب، زخم مرا تسکین بده
هست آری بوسه‌ ی تو نوشدارویم هنوز

نوری شعرم که مست از باده‌ ی دلدادگی
عاشقانه در هوای تو غزلگویم هنوز

آرمین نوری

دلتنگ نشو، بغض نکن، آه نکش باز

دلتنگ نشو، بغض نکن، آه نکش باز
هی حسرت دلدار و هواخواه نکش باز

دلبسته نشو مثل کویری به نم ابر
هی سایه ی آن ابر به درگاه نکش باز

بی درد بمان تا که مرا داری و بر دل
بار غم دیرینه ی جانکاه نکش باز


نقاش نشو تا که شوی گم به خیالات
آن زورق مهتاب سر راه نکش باز

من نیمه ی گمگشته ی دلخواه تو هستم
هی حسرت آن همدم دلخواه نکش باز

منظومه ای از درد چرا؟ سرو بلندم
آه از پی یک لذت کوتاه نکش باز

دیوان بگشا تا شبی از راه بیایم
با بودن من آه سحرگاه نکش باز

من مات نگاه توام و شاه جهانت
در صفحه ی شطرنج دلت شاه نکش باز

من نوری شعرم که دهم نور به مهتاب
در سایه ی مرداب دلت، ماه نکش باز


آرمین نوری

ترک ما کردی و یار دگری گردیدی

ترک ما کردی و یار دگری گردیدی
علت گریه ی چشمان تری گردیدی
گر شکستی ز من آن عهد ندارم باکی
چونکه بشکسته سبو در گذری گردیدی
یاد آن روز که دل در گرو مهر تو شد
مرغ دل را ز وفا بال و پری گردیدی
بس تطاول که کشیدم به چمن بهر تو گل
تا ثمر داده پر از بار و بری گردیدی
شد پناه تو دل غمزده ام هر شب و روز
تا مواجه به غمی یا خطری گردیدی
رفته این عمر گران از کف و صد حیف کنون
شمع افروخته ی رهگذری گردیدی
هر چه داری همه از خون دل نوری شد
حالیا خنجر کین بر جگری گردیدی

آرمین نوری