یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به صبح روشنی رفتم به بازار

به صبح روشنی رفتم به بازار
برای صبح نوروز گران بار
خریدم آنچه می بایست خریدن
زِ بازار مکاره، رفته پایین
همه سر ها به زیر و ما به پایین
همه اجناس و البسه گران بود
نبوده پول و دِرهَم، ماجرا بود
نبود از قدیم و نبود از جدید
که شاید خبر بود زِ ما نا پدید


ابراهیم معززیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد