یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من میدونم یه روز میاد ، که ما باید بریم سفر

من میدونم یه روز میاد ، که ما باید بریم سفر
اون سفری که میبره ، ما رو از اینجا بی خبر
هر کسی که مسافره ، پشت سرش آب میریزن
تا که باشه سفر براش ، عاری از رنج و خطر

میشه سفرها رو نرفت ، اگه داره واست خطر
بجز یکی که میدونم ، نمیشه کرد از اون حذر
گر چه که ما دوست نداریم ، تا که بریم این سفرو
حالا که اجباریه اون ، عمرمونو ندیم هدر

دنیا پر از قشنگی و ، مملو از لطافته
خشم و غضب تو زندگی ، واسه ی ما ی آفته
ما اگه با محبت و ، نیکی به هم نگاه کنیم
آخر زندگی ی ما ، ی حسی از رضایته

کاشکی میشد حرفای من ، بشینه تو باورمون
چون که اگه اینجوری شه ، خدا میشه یاورمون
بیا قضاوت نکنیم ، همدیگرو روی زمین
چونکه خدا خودش میشه ، آخر کار داورمون

بهمن وقایعی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد