ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من میدونم یه روز میاد ، که ما باید بریم سفر
اون سفری که میبره ، ما رو از اینجا بی خبر
هر کسی که مسافره ، پشت سرش آب میریزن
تا که باشه سفر براش ، عاری از رنج و خطر
میشه سفرها رو نرفت ، اگه داره واست خطر
بجز یکی که میدونم ، نمیشه کرد از اون حذر
گر چه که ما دوست نداریم ، تا که بریم این سفرو
حالا که اجباریه اون ، عمرمونو ندیم هدر
دنیا پر از قشنگی و ، مملو از لطافته
خشم و غضب تو زندگی ، واسه ی ما ی آفته
ما اگه با محبت و ، نیکی به هم نگاه کنیم
آخر زندگی ی ما ، ی حسی از رضایته
کاشکی میشد حرفای من ، بشینه تو باورمون
چون که اگه اینجوری شه ، خدا میشه یاورمون
بیا قضاوت نکنیم ، همدیگرو روی زمین
چونکه خدا خودش میشه ، آخر کار داورمون
بهمن وقایعی