یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شیخ خواهم من بگیرم یک زنی

شیخ خواهم من بگیرم یک زنی
یک زن بـاعفت و پـــاکـدامنی

بر درهـرخــانـه ای زنگ می زنم
ازنبــودچنـد قـلم لنگ می زنم


مال وماشین،پول یاسکه کلان
من ندارم جزان ، قـرص دو نان

روز وشب دنبال آب ونان دوم
باتفاهم وتعامل چندروزی سرنهم

طالب دختـــر خـاتـون خـاله ام
چون ندارم خانه وماشین وکارآواره ام

بــر در هـر خـــانه ای سـر می زنم
زوزه می زد لــرزه بــرجــان و تنـم

جمـله از خــانه و مـاشین وطـلا
مهـریه وزن سن وســــال وسما

عاقبت شد دختــری هم سازمن
کرد دو جین سـکه و زر درفازمن

ناگهـان یک شب صدایم شدبلند
حکم والـدصـادر وقهـرکردبه چند

فکرعفــو و بخشش وبخشایشم
حکم جلب نـابـود کـرد آسایشم

تـــا بـه او گفتـم هیچم در میان
گوشه ی حبــس و ور محکومیان

وامصیبت این چه بـود آمـد بسر
درتجـرد هیچ نـداشتم زین خبــر

خـدمت والـد بـرفتم بهـر جـــود
کل مهـر آورده ای ؟کـن تو ورود


در بساطم هیچ آه درســـر نبـود
هفت وهشتم درگــرو نــه ببود

ردی زان فــرموده ایــام قــدیم
کی گــرفته یـا کیــا داده نبـود

لاجــرم نومید و مأیوس وملول
راضیم با حبس و زندان وسلول.

سیروس اسکندری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد