یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلتنگی جنگی ست که

الحنینُ حربٌ لم یُقاتِلکَ أحدٌ مِنَ الخارجِ

بَل تَموتُ أنتَ مِن داخِلِکَ


دلتنگی جنگی ست که هیچ کس از بیرون به تو حمله نمی کند

بلکه تو از درون کُشته می شوی

حال دل پرســــــــیدی و گفتم که خوبم بارها

حال دل پرســــــــیدی و گفتم که خوبم بارها
دوستت دارم کمی تا قسمتی اندر خفا

من درختی سبز بودم تو مرا انداختی
شاخه هایم را سپردی تو بدست هر بلا


تا بخود انداختم چشمی بدیدم بی سبب
شانه هایم تا شده افتاده در دام فنا

شور و شوقم در دلم مُرد و بسی انکار شد
عشق تو در حق من کرده بسی جور و جفا

یک خط قرمز کشیدی دور من بی فاصله
این محبت نیست عشقم، باشد از اول خطا

بود آغوشم‌ همیشه با تو و تنهایی ات
تو‌گرفتار کسی دیگر ، نداری تو حیا

من پریشان ِهیاهوی ِدو‌ چشم ِبسته ات
آه از افسونگری ،عشقت کجا و من کجا؟

تا فراموشت شود با من چه کردی عاقبت
حال دل پرسیدی و گفتم‌که خوبم بارها

فریما محمودی

دیشب مرا خیال تو پر کرده بود

دیشب مرا خیال تو پر کرده بود
درحسرت نگاه تو و گرمی دستان تو
غم
در گوشه ی میخانه مرا در آغوش گرفته بود
برگونه هایم میرقصیدن دانه های اشک
که باساز نی از فراغ تو بردل نواخته میشد
کاش بودی
کاش تورا میشد نوشت،نوشید
بویید و نفس کشید
کاش به وقت طلوع وغروب،نگاهم درچشمان تو غرق میشد
و تکرار این دیدار تمام لحظات زندگی و وجود من میشد


پگاه نعمت الهی

بی تو مثل بچه ام ، تنهایی بازی می کنم

بی تو مثل بچه ام ، تنهایی بازی می کنم
در خیال خود کنارت خانه سازی می کنم
خاطره از تو ندارم من ، ولی پیش خودم
صد هزاران بوسه از تو صحنه سازی می کنم
در کنار خود برایت چای ای می‌ریزم و
مادرم می گوید ای وای خاله بازی می کنم؟
نیمه شب هنگام باران من بدون چتر و تو ،
بی خبر از اینکه من دیوانه بازی می کنم
بوسه های گرم تو خواب و خیالم می شود
آن زمان که با تو در خواب شعر بازی می‌کنم

آنقدر دیوانه گشتم که کنار این و آن
از تو و از عشقمان افسانه سازی می کنم

نگار صبوری

اسب خوبی زین کن و تا منزل مستان بتاز

اسب خوبی زین کن و تا منزل مستان بتاز
خود پرستی کم کن و دینی ز جام می بساز

دوستان را بگو از یک خمار و یک می ایم
جمله مستان را به می دعوت کن و بانها بناز

خاک را می فکن از بحر مستی جرعه ای
لشگر علمت علم کن عالم دنیا بساز

حرف خوش نو کن همی آن حرف بد را کن غلاف
تفرقه در تفرقه منداز ای ره گم کرده باز


نوبتت هم می رسد تا بر لب آن گور تار
اشهد انن خوانی و بی می نگردی سرفراز

سید حجت اله طباطبایی

فقط بگو...

فقط بگو...

در کدام سوی این جغرافیایی

بی قبله ی تو ..

در نماز عشق...

سرگردانم

مجید جاوید