یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شبی دیگر رسید و باز

شبی دیگر رسید و باز
من میل سفر دارم
هوای رفتن و گشتن
به دنیای دگر دارم
قلم در دست و
خواب آلود
پریشان موی و
راز آلود
سوارِ مرکبِ
اندیشه های دور
ز خود بیخود
ولی مسرور
روم تا شهر رویاها
کنم با دوست
نجواها
از او گیرم نشان
از روزهای خوب
جوان بودیم و
شهرآشوب
چو پروانه
به دورِ شمعِ عمرِ خویش
چرخیدیم
به وقت سوختن هم ما
میانِ گریه خندیدیم
گذشت عمر گران و ما
هنوز آتش به سر داریم
شده این گیسوان خاکستری
اما
دلی پر شور و شر داریم
کجایی دوست؟
بیا با تو سخن دارم
منم چون تو
هوای آرزوهای دگر دارم
من از دلتنگیِ کوچه
خبر دارم
ز مرگ و نامرادی ها
دلی خونین جگر دارم
چو تو صد خاطره
در جان و تن دارم
تو را چون کودکی ها
دوستت دارم...

مهناز حسینی حیدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد