یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست

ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست

حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست

در زیر خاک چون دگران ناپدید شو
این است چاره? تو چو جانان پدید نیست


ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش
چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست

با پاسبان درگه او های و هوی زن
چون طمطراق دولت سلطان پدید نیست

ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق
در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست

فانی شو از وجود و امید از عدم ببر
کان چیز کان همی طلبی آن پدید نیست

از اصل کار ، جان تو کی با خبر شود
کانجا که اصل کار بود جان پدید نیست

جان ناپدید آمد و در آرزوی جان
از بس که سوخت این دل حیران پدید نیست

عطار را اگر دل و جان ناپدید شد
نبود عجب که چشمه حیوان پدید نیست


عطار نیشابوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد