یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

همه چیز خنده دار بود....

همه چیز خنده دار بود....
داشتن تو...
بودن من..
ماندن ما...
رفتن تو...
رفتن من...
این همه آه....
گاهی از این همه خنده
گریه ام میگیرد...!!!

یک زندگی کم است!

یک زندگی کم است!
برای انکه
تمام شکل های دوستت دارم را
با تو در میان بگذارم....

عشق

عشق
ادم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاههای متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط انرا در خواب دیده
وقتی عاشق شدی
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت...

"رسول یونان"

انسانم آرزوست

عشق برای آدم بزرگهاست
آدمهای کوچک نمیتوانند
عاشق شوند

انها عشق را با هوس اشتباه میگیرند...

می نویسم تو

می نویسم

تو
سنجاق می کنم به روی قلبم

و تپیدن
اغاز می شود.....

ملت عشق


چه زیبا بود یکی را با عشق و آگاهی و سپاس دوست داشتن.

ملت عشق
الیف شافاک

بعد از تو همگی به هم ریخته‌ایم

بعد از تو
همگی به هم ریخته‌ایم
من
خانه
و پستچی که
نامه‌های خالی می‌آورد
و بویِ تو را
در این حوالی نمی‌شنود ...

شمع

شمع

صورتت را روشن می کند

گل سرخی در نگاهم می وزد

که بوی ماه می دهد

عشق

دریای شبانه ای می شود

که نوازش هایمان را

به ساحل می ریزد

در خطی از سفیدی

که تاریکی را از تاریکی

جدا می کند

تو را می خوانم

نفس هایت عمیق تر می شود

و تو آهسته

در سکوت من پایین می آیی

و چون رودی از آب های جوان

درخاک من حاری می شوی

من تو را

با تمام دهان های تشنگی

می نوشم

لب هامان در تاریکی

عباراتی می شوند

که می خواهند

به هیچ کجا نرسند

من لبالب از غریزه ی پروانه گی

تو عطر بالغ صحرایی

و ماه در چشم هایت

آبستن یک رویا می شود

پرویزصادقی