یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

حتی نمانده است برایم بهانه ای

حتی نمانده است برایم بهانه ای

دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...

چیزی نداشتم به جز این ها که برده ام

آیینه در نگاهم و در دست شانه ای

از حال و روز عاشقی ام بیشتر نپرس

با عشق مدتی ست ندارم میانه ای

هی ذره ذره می خورد از تو مرا غمی

افتاده است در دل من موریانه ای

یک روز می گذاری از این شهر می روی

چون ماهی رها شده در رودخانه ای

یک روز می رسد که تو هم خسته می شوی

اما پناه خستگی ات نیست شانه ای

یک روز می رسد که بفهمی نداشتند

این خنده های تلخ کم از تازیانه ای

شاید تو هم شبیه من از خود ببریّ و -

دیگر برای رفتن از این شهر مانعی...

*

جبران همیشه راه به جایی نمی برد

دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد