با من بمان تا در کنارت جان بگیرم
در سینه ی طوفانیت سامان بگیرم
دیروز با نامت شدم آغاز ، مگذارامروز بی نامِ تو ، من پایان بگیرم
در دشت بی آب خیالم ریشه کردی
فرصت بده تا وامی از باران بگیرمجان دادَنَم گر باب میل توست،هر دم
چشمت مرا کافی ست تا فرمان بگیرم
رنگ خزان چون می زنی بر لحظه هایممن داد خود از مهر یا آبان بگیرم ؟
پُر می شوم از شور هستی با نگاهت
با من بمان تا بار دیگر جان بگیرم!!!