یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفت عاشقم

گفت عاشقم
چه می دانستم من
سلاخ بود
چشمانش
بسم الله
قبلش بود .

وحید ایازی

بی نهایت

طفلک ، معلم ریاضی
چقدر بی نهایت را توضیح داد
و من نفهمیدم
سال ها گذشت
تورا دیدم
بی نهایت دوستت داشتم
عادت داشت ، پیچیده توضیح میداد

وحید ایازی

دست مرا بگیر

دست مرا بگیر
مرا دیوانه می خوانند
مردم شهر
به تو مرا
بیگانه می دانند
دست مرا بگیر
دیوانه ی شهر
در دلش
عشق توی بیگانه دارد

وحید ایازی

آن روز که پاره ی تنم رفت

آن روز که پاره ی تنم رفت

نه جنگ بود
و
نه جانبازی


وحید ایازی