یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رقصید پر زد، رمید

رقصید
پر زد، رمید
از سر انگشت او پرید
[سکه]
گفتم: خط

پروانهٔ مسین
پرواز کرد
چرخید، چرخید
پرپر زنان چکید؛ کف جوی پر لُجن.

تابید، سوخت فضا را نگاه‌ها
بر هم رسید
در هم خزید
در سینه عشق‌های سوخنه فریاد می‌کشید:
ـ ای یأس، ای امید!


آسیمه‌سر به‌سوی «سکه» تاختیم
از مرز هست و نیست
تا جوی پُر لجن
با هم شتافتیم
آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.

پروانهٔ مسین
آئینه‌وار! بر پا نشسته بود در پهنهٔ لجن!
و هر دو روی آن
خط بود
خطی به‌سوی پوچ، خطی به مرز هیچ


اندوه لرد بست
در قلبواره‌اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
پس… آه، نقش شیر!؟
روئید اشک
خاموش گشت.

گفتم:
کُنام شیر لجن‌زار نیست، نیست!
خط است و خال
گذرگاه کرم‌ها
اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است
میعادگاه زشتی و پستی‌ست.


از هم گریختیم
بر خط سرنوشت
خونابه ریختیم.
ما هر دو باختیم
ما هر دو باختیم.

نصرت رحمانی

من خسته نیستم درهم‌شکسته‌ام

من خسته نیستم
‏دیریست خستگی‌ام
‏ تعویض گشته است
‏ به درهم‌شکستگی
من خسته نیستم درهم‌شکسته‌ام
‏این خود امید بزرگی نیست؟

‏⁧
نصرت رحمانی

آه اینگونه گر بوزد باد تا پگاه

آه اینگونه گر بوزد باد تا پگاه

اینگونه گر ببارد باران

فردا از شکوفه‌های سپید "به"

در روی شاخه‌ها خبری هست‌؟

آری ...‌، هست

نه ...‌، نیست

مرا چه باک ز بارانی

که گیسوان تو چتری گشوده‌اند.

 

نصرت  رحمانی