یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بُلبُلَک گوش و خبردار بهار آمده است

بُلبُلَک گوش و خبردار بهار آمده است
یوسف انگار به دلجویی یار آمده است

سبز پوشیده زمین، دامنِ کوه لاله پُر است
بی‌قراری به دلِ عاشقِ زار آمده است

خوش بخوان بلبل عاشق همه جا عطرِ گل است
گل به دیدارِ تو امروز به قرار آمده است


آسمان، ابر و زمین شاهده دیدارِ شماست
شده ایام به کامِ تو نگار آمده است

لبِ جو و چمن و بادِ صبا و صنمی
به گذرگاه خیالم شبِ تار آمده است

خوش به حالِ تو که از کویِ تو جانان گذرد
با فراق، این دلِ شوریده کنار آمده است

محمد صادق حارس یوسفزی

گرچه دورم ز تو در قلبِ منی تا به ابد

گرچه دورم ز تو در قلبِ منی تا به ابد
از تنم جان برود عشقِ تو از دل نرود

گر بُوَد باز مرا چشم، تویی در نظرم
چشم تا بسته کنم باز رُخَت دیده شود

بی تو هر جا که روم نیست ز شادی خبری
به تو گرچند به جمعِ دگران خوش گذرد

ای به جمعِ دگران از من و دل غافل و دور
با خبر یک نظر این دل زتو غافل نشود

خوش به حالت که گلی چون، تو به هنگامِ بهار
وای بر این تنِ خشکیده که حسرت ببرد

ای گلِ لاله که می رقصی تو با بادِ صبا
عاقبت بر تنت این بادِِ خزانی بِوَزد


محمد صادق حارس یوسفزی

آغوشِ تو فردوس و لبت چون میِ نابست

آغوشِ تو فردوس و لبت چون میِ نابست
با تو چه نیازی به بهشت و به شرابست

حورانِ بهشتی نشود خاکِ رهِ تو
بیهوده که دل نیست ز عشقِ تو خرابست

رُک گویم و بی پرده که یک عالمِ نازی
ما دل شده ایم و نظری کن که ثوابست

یک ناز نه, هر نازِ تو زیباست ولی دل
دیوانه یِ لبخنده تو من جمله عتابست

زیبایی و خوبی همه یعنی که جمالت
غیر از رخِ نیکویِ تو این باغ سرابست


حتی تو به از هر نفسِ بادِ صبایی
یعنی که مرا خُلدِ برین بی تو عذابست

محمد صادق حارس یوسفزی

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم
گه لاله شدیم گاهی چو پروانه کشیدیم

در گلشن هستی همه ی عمر هدر رفت
از جام می عشق نچشیدیم و خمیدیم

شد شاعری و شعر و غزل کار و سر و کار
عشق گفتیم و ز عشق به شاعری رسیدیم


با قافیه پردازی و تشبیه و کنایه
با استعاره عشق نوشتیم و ندیدیم

اوزان غزل ریختی همه در هم و برهم
حارس غزلی گفتی که هرگز نشنیدیم


محمدصادق حارس