یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نقاش که بنگاشت رخ او به تعجّب

نقاش که بنگاشت رخ او به تعجّب
از غایت ِحُسن ِ رُخش انگشت گزان است

#عطار

تذکرالاولیا

‍ بیزارم از آن خدای که به طاعتِ من از من خشنود شود
و به معصیتِ من از من خشم گیرد،
پس او خود در بند من است تا من چه‌کنم...؟!

گر تو همراهم نباشی وایِ من...

گر تو
همراهم نباشی وایِ من...

گفتند: چونی؟

گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد
و نداند که شبانگاه خواهد خفت یا نه؟

گفتند: چونی؟

گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد
و نداند که شبانگاه خواهد خفت یا نه؟

هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد

هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد

همچو من در طلبت

بی سر و بی سامان شد


((عطار نیشابوری))

اسم اعظم خدا را می دانی

مردی از دیوانه ئی پرسید
اسم اعظم خدا را می دانی
دیوانه گفت :
نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی توان گفت!
مرد گفت:
نادان شرم کن،چگونه نام اعظم خدا نان است ؟
دیوانه گفت :
در قطحی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم ، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است .

_مصیب نامه عطار _عطار نیشابوری_

ای جانِ جانِ جـانان

ای جانِ جانِ جـانان
تو جانِ جانِ جـانی
بیرون زجان، جان چیست
تـو آن و بـیـش از آنی
#عطار