شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...
شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...
روح سردرگم من
بوی جنگل دارد
و نگاه تو در آن
آتشی میکارد
چشم تو پنجرهی مرموزیست
کاش میدانستم
پشت این پنجره کیست
کاش میدانستم
چه کسی در تو اقامت دارد
کاش آتشی بودی و میسوزاندی
علف هرزهی تردیدم را
چشمهای بودی و میرویاندی
دانهی خفتهی امیدم را ..
" عباس صفاری "
تنها بودم
اما بودا نبودم
و نیلوفری ارغوانی
در سینهی بلورینم نمیتپید ..
در هر زندان دنیا
زندانی فراموش شدهای
و در هر گورستان جهان
عزیزِ به خاک سپردهای داشتم
و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاهتر از تنهایی من
دیواری نیافته بود ..
" عباس صفاری "
مرد بارانی
دوشنبه 25 خردادماه سال 1394 ساعت 09:45