[ تو لیاقتش رو داری که یه نفر
با افتخار جوری بهت نگاه کنه که انگار
همهی موفقیت زندگی اش ]
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده...
جایی شبیهِ خانه ی مادر بزرگ، که صبحش بویِ سادگیِ قاجار میدهد و شب، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است...
میشود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد،
میشود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت، عشق کرد...
میشود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد، میشود کودکانه شاد بود، میشود نفس کشید...
من برایِ دلخوشی ام نه ثروت میخواهم، نه عشق...
من با همین چیزهای ساده خوشبختم....