یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو لیاقتش رو داری که یه نفر

[ تو لیاقتش رو داری که یه نفر
با افتخار جوری بهت نگاه کنه که انگار
همه‌ی موفقیت زندگی اش ]

لذت بردن از تنهایی

[ «خیلی طول کشید تا توانستم از تنهاییم لذت ببرم،
کار خاصی هم نمی‌کنم، مثلا چای می‌خورم یا فیلم می‌بینم
یا به گلدان‌هایم آب می‌دهم. قبلا برای لذت بردن از همه اینها
باید کسی کنارم می‌بود، کسی مرا می‌دید (می‌خندد).
+ چطور این اتفاق افتاد؟!
- بعد از زخم‌های پی در پی.»]

میتوان ساده زندگی کرد

میتوان ساده زندگی کرد
ساده زیست
و از شادیهای کوچک لذت برد
فقط کافیست باورداشته باشیم لذت
شادی در داشتن چیزهای بزرگ نیست...

همیشه که نباید بنشینیم

همیشه که نباید بنشینیم
و بدی های روزمان را مرور کنیم
گاهی باید نشست
و پا بر روی پا انداخت
خوشی ها را شمرد
چای نوشید
و پشت کرد به تمام نداشتن ها
و غصه هایی که عمری با آن زندگی کردیم.

این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده...

این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده...
جایی شبیهِ خانه ی مادر بزرگ، که صبحش بویِ سادگیِ قاجار میدهد و شب، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است...
میشود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد،
میشود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت، عشق کرد...
میشود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد، میشود کودکانه شاد بود، میشود نفس کشید...
من برایِ دلخوشی ام نه ثروت میخواهم، نه عشق...
من با همین چیزهای ساده خوشبختم....