یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مبروم تنهاب تنها؛ شایدباخودم

مبروم تنهاب تنها؛ شایدباخودم
تاگم شوم آغوش دریای خیال
میروم تاخستگی ِ عشق را
بیرون کنم ازخاطره فرسوده ام
گوشه ای با واژه های تلخ خود
خالی شوم ازشعروشور عاشقی
مرهمی باشدبرای زخمهای جسم وجان
یافراری گردم ازاین کهنه درد
جاگزارم خاطرات مرده درکنج دلم

میروم ازپیچ وخمها
تا نیابدهیچ کس کاشانه ام
شاید فراموشم شوددلبستگی

کریم لقمانی

گفتمش لیلی که در چشم تو حوری ست

گفتمش لیلی که در چشم تو حوری ست
سهم تو از عشق او درد ست و دوری ست

گفت مجنون با تأمل در جوابم
بی خبر این عشق از جنس صبوری ست

رضا پناهی

زِ بَد کاران به پرهیز و حذر کن

زِ بَد کاران به پرهیز و حذر کن
زِ کینِ بد به پرهیز، تو وفا کن
شنیدی آن مُرید سبزواری
چه کرد با خود ز جهل و نا مُرادی
همه دین و همه دنیا فروختی
همه روز و شبانت را فروختی
اسیر دام بدخواهان شدم من
رسیدم منزل و آهی کشیدم
خدایا یاورم، زَهر را چشیدم
ببخشا ای خدای من ضعیفم
ضعیف و ناتوان، رنجور خویشم


ابراهیم معززیان

تو بارانی که میباری .

تو بارانی که میباری .

تو جنگلی که سبز خواهی ماند .

تو همان پرنده آوازه خوانی که خبر از سپیده دم می آوری .

تو ماه کامل در آسمان بی ابر شبی .

تو آن غنچه سپیدی هستی که شبنم ها هم عاشقت شده اند.

تو آن راز نهفته در خورشیدی که بی‌دلیل می تابی .

تو جاودانه ای ، و جاودانه خواهی ماند .

من راز جاودانگی ات را شنیدم . . .

مجتبی احمدی زاده

چون رود شدم صاف شدم تا نهراسی

چون رود شدم صاف شدم تا نهراسی
در لحظه نگاهی سرو پایم بشناسی

ای عشق چونان غرق تو گشتم که ندانی
در جان و تنم نیست نه هوشی نه حواسی

جز داغ غمت نیست به جانم غم دیگر
جز دوری تو نیست فراغی و حراسی


شبنم چِکَد از چَشم غزل گون تو هردم
بر قلبم نحیفم زند آن تیر خلاصی

دلسردم و دلگیر و دل آشفته و تنها
هرگاه ز آشفتگی و درد پٙلاسی

رازی‌ست دل و دلبری و ناز و نوازت
زیرا که نگنجد به همه جبر و ریاضی

صدف عظیمی

خسرو چو برفت از یاد در خاطره ی شیرین

خسرو چو برفت از یاد در خاطره ی شیرین
مجنون شد و لیلی رفت با دشمن او فرهاد
چون عشق رود از یاد دنیا برود بر باد
مجنون شده با شیرین لیلی شده با فرهاد
از بخت سیاه ما خسرو بشده تنها
شاید نتوان خسرو شیرین ببرد از یاد
شاید نشود امروز بر خسروی ما فردا
گویی که بر این آدم پیدا نشود حوا


امیرعلی خدایاری