ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
پانهادی رویِ عهدت بارقیبم میروی
می نَهی تنهاتوماراای حبیبم میروی
گفته بودی تاابدهستی کنارم نازنین
دیدی آخر بیوفادادی فریبم میروی
مست می گشتم زدیدارت نگارروز
شب
ازتماشایت نمایی بی نصیبم میروی
آشنایی راندارم جزتودرغربت کسی
پُرجفا،دیدی دراینجامن غریبم میروی
کرده ام عادت ببینم رویِ زیبایت
مدام
بیوفادیدی ز عشقت بی شکیبم
میروی
گشته ام بیمارِآن چشمانِ زیبایت
عزیز
ای نگارامی نمایی بی طبیبم میروی
درگلستانم توبودی روزشبهانغمه
خوان
کوصفایی دربهارای عندلیبم میروی
لطف بنمابر(خزان)ای نازنین پیشم
بمان
می کشانی چون مسیحابرصلیبم
میروی
علی اصغر تقی پور تمیجانی
وقتی نگاهم به نگاه چشمانِ تو روشن شد
و قلب ناامیدم دوباره امید یافت،
تازه حالا ز راه رسیده بودی
و من چه بسیار زود که میبایست، میرفتم
تو کجا بودی و من کجا هستم؟
داشتم ز دوری چند روزهات میمردم
شب است و تنهاییام در پشت نگاهت
و من مهمان هر دو چشمان سیاهت
عاشقانه از سوز دل میسوزم
همراه یک آه...
علی عباسی
بُلبُلَک گوش و خبردار بهار آمده است
یوسف انگار به دلجویی یار آمده است
سبز پوشیده زمین، دامنِ کوه لاله پُر است
بیقراری به دلِ عاشقِ زار آمده است
خوش بخوان بلبل عاشق همه جا عطرِ گل است
گل به دیدارِ تو امروز به قرار آمده است
آسمان، ابر و زمین شاهده دیدارِ شماست
شده ایام به کامِ تو نگار آمده است
لبِ جو و چمن و بادِ صبا و صنمی
به گذرگاه خیالم شبِ تار آمده است
خوش به حالِ تو که از کویِ تو جانان گذرد
با فراق، این دلِ شوریده کنار آمده است
محمد صادق حارس یوسفزی
نگاه خیرشو به شعرهایم؛ بخوان
سخن شاعر، به دشمنان زندگیشه،
شب به شب سنگ پرت میکردی،سرخانه ما
ترس نداشتیم،سکوت میکردیم، نفهمد پدر پیرما
کل زندگی بهم ریخته بود،و آرامش ما
خوب آسوده نداشتیم، یک شبازدست شما
غصه شد پیراهن، و اشک شد آرامش ما
تا به کی ساز دل مابزند، شور فقط
ِآه همه رو جمع کردم، تو قلب ما
قبل رفتن، آتشین میکشن، زندگی تان را
علی نیک افکار
چقد مهربونی
کنارم میمونی
واسه من میخونی
که عاشق بمونم
تویی مثل مرهم
برای من و غم
ببین با تو هستم
که عاشق بمونم
تو لبریزی از عشق
دلانگیزی از عشق
غزلخیزی از عشق
که عاشق بمونم
تویی عشق نابم
که با تو بتابم
اینه انتخابم
که عاشق بمونم
شبنم حکیم هاشمی
فصلِ زیبایِ بهاران، رو به دنیا می کند
دامن سبز زمین را گل فریبا می کند
خاک خشک از عشقِ باران، دم به دم گل
می دهد
بلبلان را،رویِ گل ها، مست و شیدا می کند
می خروشد چشمه یِ مهر،از دل سنگِ زمین
آبشار از ، شوقِ دریا، رو به صحرا می کند
اشکِ شوق از ابرِ مخمل،می چکد روی زمین
پیکرِ لختِ زمین را ، سبز و زیبا می کند
رقص نور از زیرِ باران دلفریب و دیدنیست
نقشِ منشورِ خدا را در هوا جا می کند
می نشنید شبنمی بر ، گونه هایِ سرخِ گل
تا سحر در گوشِ او از عشق، نجوا می کند
آفتاب مهربانی می دمد بر کوه و دشت
نورِ عشقِ دلربایش ، غنچه را وا می کند
بزم شادی در زمین و آسمان، بر پا شده
رقص باد و سازِ قمری هم چه غوغا می کند
شد تداعی از قیامت گردشِ فصلِ بهار
جلوه یِ آیاتِ حق را نیک معنا می کند
زینب شمسی نسب