یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روزه ام با یادت ای دلدار من، وا می شود

روزه ام با یادت ای دلدار من، وا می شود
سیل اشکم در رهت مانند دریا می شود

ماه رمضان درب رحمت می گشایی بهر ما
عشق عشا قان چنین ماهی هویدا می شود

ماه رافت وقت حاجت خواستن در سجده گاه
با دعاها درد بیماران مداوا می شود


زنده داری می کنم شبها به یادت تا سحر
با تضرّع، اشک ریزان دل مصفّا می شود

نیمه شبها تا سحر من ناله ها سر می دهم
چشم دل با گریه هایم گویی بینا می شود

رهنمایم باش با آن نور عشقت همچنان
در پناهت زندگی بهرم چه زیبا می شود

آرزو دارد رسد بر کام شیرینش نسیم
آن زمانی نامه یِِ اعمال امضا می شود


شهربانو ذاکری دانا

تا کی به هر دیار تورا جستجو کنم

تا کی به هر دیار تورا جستجو کنم
تا چند وصل روی تورا آرزو کنم

تا کی ز دیده اشک بریزم در انتظار
تاچند نالم ازغم وبادرد خو کنم

تا چندخون دل خورم ازرنج دوریت
تاکی نهفته ناله دل در گلو کنم

تا کی به حسرت گل روی توگلعذار
بینم بهر کجا گلی ازشوق بو کنم

تا کی ز هجر روی توهر شام تا سحر
باشمع شرح عشق تورا موبه مو کنم

تا کی به قصدسجده به محراب ابرویت
با آب دیده غسل به جای وضو کنم

تا چندبهر دیدن روی تو صبح و شام
مجنون صفت به کوه و در و دشت رو کنم

تا چند زخم طعنه زند بردلم رقیب
وآن زخم دل به سوزن مژگان رفوکنم

میگفت فروغی با داغ سینه سوز
تاکی به هر دیار تورا جستجو کنم


سما فروغی

روزی اگر دلم را راضی

روزی اگر دلم را راضی
کنم، برداشته
چمدان خیالم را خالی
می روم؛
پشت سر دهان پلها را
خرد می کنم بی ثمر
چشم جاده ها را خون


محمد ترکمان

افسوس درین عالم خاکی که درآنیم

افسوس درین عالم خاکی که درآنیم
درمــانده وبیچـاره و دائم به فغانیم

درانجمن عشـق خمــاریم و خزانیم
شـوریده ومستانه و دیوانه بمانیم

دررهگذرعشق چنان مست وخماریم
غـافل زنگـــاه ونظــر یـــــار نمانیم

دل بستـه ی یــاریم وتمنای نگاهی
شـاید به مـرادی برسد صبح پگاهی

چون بـوی توآیددرین صبح سپیده
بیناشوداین چشم سیه فام زدودیده


سیروس اسکندری

شیرینِ شبِ شورم ای نغمه پر شورم

شیرینِ شبِ شورم ای نغمه پر شورم
شاهد به خیال آمد پر کن بادهِ شورم

چون قطره به هر دریا در قایق بی جانم
چون ماهی سرگشته از آب رهت دورم

از باغِ بهشت دل، رودی به جریان است
تا مست کند می را از مستی مستورم

کافر به خیال آمد مومن زِ جفا کم شد
ساغر بگشا شیدا  کز لطف تو منصورم

مستانه بگردم من در کالبد رنگین
بیداد کنی آخر در وادی منشورم

آنگه که شوی پیدا در جام لب مجنون
ناگه چو بری دل را  از کالبدِ سورم

ماندم به سکوتت دل  تا رام کنی سامان
از هجر تو گر شب شد  باشد که به نی نورم

سامان کیانی

حس گلبرگ بلور شوقِ نگار

حس گلبرگ بلور شوقِ نگار
زایش رویشِ نور وقتِ غبار
بارشِ ابر بهار وقتِ قرار
خوانشِ تارِ سه تار وقتِ فرار
جهدِ زیبایِ یِ مور موقعِ زور
نم نمِ جایِ نَمور وقتِ سرور
پیچش موهای بور فصلِ هَدر
دیدنِ غافلِ کور نسلِ حجر
پچ پچِ پیچکِ نور بهرِ خزر
پختِن نان فطیر وقت خطر
رفتن ظلمتِ سرد صِرفِ نظر
رؤیتِ فِطرت نامرد تَبر
ناله ی طفل یتیم وقتِ ظفر
حس نافرمِ یِ بیم جای دگر
رنجشِ مادرِ پیر غرشِ نَر
لغزشِ حاکمِ سیر عرعرِ خر
پرسش از حبسی گیر دستِ شرر
سردی در گرمی تیر بارش زَر
غافل از غفلت خویش بار دگر
رتبه بندی ها به ریش جای هنر
حس گل های خزه پیرویِ خر
نقطه چین نکته سرا منفی نگر
طالب خلعت من شکلِ بشر
زردی روی چمن سبزی نگر
بارش برفِ سما بهمن تَر
همه از سوی خدایند نه دگر
حس کنی فصل بهاران بویِ گل
فائق آیی تو یقین وصلتِ گل
وقت تنگ است نرسی حجلهِ یار
بس که آشفته شدی وقتِ شکار
حافظ از دیده ی داداری نگر
ارجحند  شهدِ عسلها به شِکر

حافظ کریمی