ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام خستگیام!
سلام ای نفسِ هرز رفته در فریاد
سلام ای جگر زخم دیده از یاران!
به آفتابِ لبِ بام
بهجز سلام چه باید گفت
و این دریچه که رو دست خورده از باران؟
نه حَق حَقی که گلو را بدان بیاویزم
نه هِق هِقی حتّی.
کلید، خستهتر از قفل است
و قفل، بستهتر از دستهایِ بسیاران.
نه پلک را سفری میبَرند رؤیاها
نه شانه را خبری میدهند بیداران.
اگرچه باز دلم دست بر نمیدارد
از آب دادنِ گلدان
و دستمال کشیدن به شیشههای کثیف؛
ز سختجانیِ این مُردگان دلم خون است
برای خستگیام انفجار میخواهم
سلام بمباران!
سیدعلی میرافضلی