یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سلام خستگی‌ام!

سلام خستگی‌ام!
سلام ای نفسِ هرز رفته در فریاد
سلام ای جگر زخم دیده از یاران!

به آفتابِ لبِ بام
به‌جز سلام چه باید گفت
و این دریچه که رو دست خورده از باران؟

نه حَق حَقی که گلو را بدان بیاویزم
نه هِق هِقی حتّی.
کلید، خسته‌تر از قفل است
و قفل، بسته‌تر از دست‌هایِ بسیاران.

نه پلک را سفری می‌بَرند رؤیاها
نه شانه را خبری می‌دهند بیداران.

اگرچه باز دلم دست بر نمی‌دارد
از آب دادنِ گلدان
و دستمال کشیدن به شیشه‌های کثیف؛
ز سخت‌جانیِ این مُردگان دلم خون است
برای خستگی‌ام انفجار می‌خواهم
سلام بمباران!

سیدعلی میرافضلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد