یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عمـــــــری است لبخنـد‌هایِ لاغـرِ خــود را

عمـــــــری است لبخنـد‌هایِ لاغـرِ خــود را
در دل ذخــیره می‌کنــم ، باشد بـــرای روز مبـــادا
امّــا در صفحه‌های تقویم ، روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هــــــر چــــــــه باشــــــد ، روزی شبیــــهِ دیـــــــروز
روزی شبیهِ فـــردا ، روزی درست مثــلِ همیـن روزهــای ماست
امّــا کســــی چــــه می‌دانــد؟ شـایــد امـــروز نیز ، روزِ مبــادا باشد

قیصر امین پور

می خواهم به کف دستی حتی

می خواهم به کف دستی حتی

نامم را در نشان تو بجویم

صدایت را بر می دارم

و خورشید را تکه تکه می کنم و

می دوزم به سرانگشتی

که تو بر ژاکتم بافته ای ،

حیران می شوی

شانه ات می کنم

بغل در بغل و لالایی ات را

می پوشانم بر تن عریان باغچه،

سبز می شوی

می نشینم و پرپر می شوم

حاشیه ی باغچه ای را که تو کاشته ای



ایرج صف شکن


شبنم چشم من از شوق وصال من و توست

شبنم چشم من از شوق وصال من و توست
قصه ی عشق پلنگی که به ماه ست مثال من و توست

ما اگر بال نداریم فدای سرمان

عشق و دلداگی ما پر و بال من و توست

در زمستان چه غم از سردی سوزان داریم؟
دست بر گردن هم برده که شال من و توست

"مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید"
شعر نابی ست بخوانیم که فال من و توست

چه گناهی ست که گفتند تماشا نکنید؟
دیدن روی هم از عشق حلال من و توست

گریه ام شاد تر از خنده ی هر وقت من است
شبنم چشم من از شوق وصال من و توست


شاعر: رضا خادمه مولوی

شهر بی حوصله امروز به حرف آمده است

شهر بی حوصله امروز به حرف آمده است

به خیابان بزن ای دوست، که برف آمده است...

یک‌رنگی ات بیقرارم می کند

یک‌رنگی ات بیقرارم می کند

در اتاقی که

پنجره اش رو به دوربین های مخفی باز می شود

و نور می گیرد از چراغ قوه سربازی

که عاشقی های مرا می پاید

و از نفس های داغ تو شماره برمی دارد

ظلمت مرطوبت تازه ام می کند

آنقدر که باور نمی کنم

همان چروکیده سالیان تحت تعقیبم

ارتکاب گناه با تو

تجربه دلچسب یک شورشی است

آنگاه که از مراسم تیرباران خود گریخته باشد

و بوسه هایت

شلیک گلوله ای است

آغازگر یک انقلاب ویرانگر.

 

"فرنگیس شنتیا"