یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به من بده دستهایت را دست های تو با من آشناست

به من بده دستهایت را
دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می‌گویم
به سان ابر که با توفان

به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا

به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام


زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست...

وقتی از همه دنیا دلگیری ، ...

وقتی از همه دنیا دلگیری ، ...
یه گوشه بایست و با خودت دوئل کن...
بوی دودش از هر طرف بیاد خوبیش اینه که از غریبه نخوردی!

هومن شریفی

دل من قایق لنگـــرزده در طوفان است

دل من
قایق لنگـــرزده در طوفان است
خــــودم ایـــنجا
دل من
پیش تو سرگــــردان است.

کاش می فهمیدی آدم

کاش
می فهمیدی آدم
از یک جایی به بعد ،
کنار می کشد ؛
اهلی خودش می شود ؛
مگر
یک آدم
چقدر می تواند
مهربان و خوب باشد و تو
هی سیلی بزنی به احساسش ؟!!

ای مهربانتر از من

ای مهربانتر از من

با من

در دستهای تو

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟

کز من دریغ کردی

تنها

تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟


حمید مصدق

دستانم بوی گل می داد

دستانم بوی گل می داد
به جرم چیدن گل
به کویر تبعیدم کردند
و یک نفر نگفت
شاید
گلی کاشته باشد


سینا به منش