یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفته بودی که چرا بی خبر از حال توام

گفته بودی که چرا بی خبر از حال توام
کمتر ازهیچم وچون سایه به دنبال توام

سالها در پیِ هم رفت و‌درین خطه هنوز
عاشق بی بَدلِ چشم و لب و خال توام

پشت دیوار ارم در پسِ پَرچین خیال
همچنان منتظرِ وعده یِ امسال توام

نه که در طینت من قصدِ فریب تو نبود
گاهی از اوج هـوس در پیِ اغفال توام

به همان جامه‌ی تنگی که تو را کرده بغل
خیره بر پیرهن و نخ به نخِ شال توام

هر زمانی که کنم عکس تو را غرقِ نگاه
دل خوش از آن همه زیباییِ تمثال توام


مگریز از منِ سرما زده بانو عسلم
بِگُشا‌ هُرم بغل را که خودم مال توام

علی قیصری

گرچه‌ بی‌جرمم ولی‌‌درخانه‌ محبوسم هنوز

گرچه‌ بی‌جرمم ولی‌‌درخانه‌ محبوسم هنوز
لاجرم با ماتم‌ و دل شوره مأنوسم هنوز

انس و‌ الفت از دیارِ شادمانی پر کشید
از وجودِ ‌ همدلی سر‌ زنده مأیوسم هنوز

روشنایی را به دستورِ شبح گردن زدند
بی نصیب از دیدنِ رخسارِ فانوسم هنوز


باغِ فروردین چشمانت‌ که می آید به یاد
حس کنم درعمق جنگل‌های چالوسم هنوز

از همان روزی که حاکم شد خدایِ ارتجاع
برده ی بی مزد و اجرِ شیخِ سالوسم هنوز

بی خبر گیرد گلویم را دو دستِ اختناق
در شب بی انتها در چنگِ کابوسم هنوز

سینه ام را بارهاچاقویِ غم جِر داده است
دلزده از قاضی و ازگشتِ محسوسم هنوز

در‌‌ غزل هایِ ترم از ‌‌ بی تویی بانو عسل
می‌ چکد باران غم از شعرِ‌ ملموسم هنوز

علی قیصری

هر پگاهی که تنِ ‌پنجره‌ ات‌‌ باز‌‌ شود

هر پگاهی که تنِ ‌پنجره‌ ات‌‌ باز‌‌ شود
صبحِ زیبای من از‌ دیدنت آغاز شود

بارها بر سرِ زلفت‌ بزند‌ بوسه نسیم
که گلِ روی تو از شرم و حیا ناز شود

آنقَدر در کش و قوسم که به آوازِ بلند
آنچه در دل بنِهفتم به تو ابراز شود

دختر نغمه سرا نیمه شبی حوصله کن
عاقبت‌ باغِ‌ ارم عرصه یِ آواز شود

گاهی از‌ کوچه‌ی سعدی متوالی مگُذر
که خداوند سخن راهیِ ‌شیراز شود

تا‌ ‌ زمانی که مرتب نشود نظم غزل
نم ‌ نم‌ اشک قلم قافیه پرداز شود

گفتم از سِرّ ضمیرم به تو بانو عسلم
آن چه‌‌‌ از دل نتراود به‌ زبان راز شود

علی قیصری

"گر زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را بفهم"

"گر زبانم را نمی فهمی ، نگاهم را بفهم"
آهِ سرد و اشکِ چشم بی گناهم را بفهم
آسمانِ دیدگانم ای عسل ! بارانی است
با نگاهت لحظه ای حالِ تباهم را بفهم

علی_قیصری