یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ایا کسی که روزهای ابری ات را افتابی نمود ،

ایا کسی که روزهای ابری ات را افتابی نمود ،
شایستگی آن را ندارد در روزهای بارانی چترش باشی؟

یلدا خستو

السلام علیک یا صاحب الزمان

ماه خدا نمی آیی؟
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

روزهای با تو بودن

روزهای با تو بودن
هر روز در خاطرم جوانه می‌زند
شبهای سخت بگذرد
و تو باز خواهی بود
نوروز بهانه ایست
برای بودن
برای ماندن
برای دل سپردن
برای برای ها
تو اگر کوچ کنی
باز هم در وجود منی
تو اگر قهر کنی
باز هم آشنای توام
دلها می‌روند
دلها می آیند
جوانه ها می رویند و تناور می شوند
و امید قطعا آب حیات است
بیا بنوش امید را
ببوس امید را
آغوش باز کن و در بغل بگیر امید را


محمدصادق خورشیدی

بهار آمد ولی پاییز می بارد ز چشمانم

بهار آمد ولی پاییز می بارد ز چشمانم
زمستان‌ است بی روی تو بستان و گلستانم
ز سوز پر لهیب شعله‌های سرد دیماهی
نه در خلوت دلم گرم و نه جمع رفیقانم
دلا تا کی چو اسپندی بر آتش سوزم و سازم
نوای بینوایان تا به کی بی تو نوا خوانم
الا ای ابر آذاری شود آنی به من باری
که تو دریای احسانی و من خار مغیلانم
یقین دارم اگر با گوشه ی چشمت نظر بازی
بیابان،می‌شود بستان و زهر غم ملستانم

سید محمد رضا هاشمی

تن من را تو به باغ کاشته ای

تن من را تو به  باغ کاشته ای
نفس باغچه ای می شکفد
گل حسرت گل داد
ضربان نفست هست هنوز در این یاد
و کلاغی ک پرید
و دلم همسفر خاطره پیچک شد
سال نو مبارک


سید علی مظلوم مقدم

امشب خدیا با تو من تنهای تنها

امشب خدیا با تو من تنهای تنها
خواهم که بی پرده بگویم سر دل را
خواهم که یک بار از تمام عمر کوتاه
با تو بگویم قصه درد نهان را
یک شب بیا پایین تو از عرش خدایی
بنشین کنارم فارق از شاه گدایی
خواهم که پرسم از چه بی نام و نشانم
از چه در این دنیای پر درد ملالم
از چه مرا اینگونه تنها افریدی
چیست مقصودت که من را آفریدی
ایا تکامل بی وجود من کمی داشت
یا این جهان بی من نشانی از بدی داشت
ایا کنون که نام من را افریدی
بر این جهان از من نشانی افریدی
روا باشد که اینگونه تو از من دور گردی
با من چنان بیگانگان محشور گردی
از چه نخواهی تو صدایم را شنیدن
از چه نخواهی روزگارم را تو دیدن
از چه مرا اینگونه تو مترود کردی
از دایر خوبان خود تو دور کردی
از چه توکه جسم نحیفم افریدی
از روح خود بر جسم ادم تو دمیدی
اخر مگر نه اینکه ما جمله خلایق
همه از یک خاکیم و از روح تو خالق
چرا جمعی زما را خار کردی
ز بی مهری خود ازار کردی
یکی را تاج دادی شاه کردی
جهان را بر مرادش رام کردی
یکی را مکنت بسیار دادی
یکی بر نان شب محتاج کردی
چرا در منظر ما بی نوایان
به پیش دیده این مستمندان
یکی را ثروت سرشار دادی
یکی را محنت بسیار دادی
نمیدانم کجای افرینش
نشان دارد ز عدل و داد و بینش
خداوندا تو رحمان رحیمی
تو ستاری حکیمی و جلیلی
تو بر شورم شعور شعر دادی
قلم را یک سر پر شور دادی
تو بر شعرم شکوه عشق دادی
به عشقم روشنی از نور دادی
تو نثرم را غزل کردی
به شعر من نظر کردی
منم ان کمترینی که
به سویت روی اوردم
شکایتها زبی عدلی بدرگاه تو اوردم
به امیدی که از رحمت به رویم روی بگشایی
به حکمت از کرم بر من دری از نور بگشایی
ببخش برمن اگر کردم جسارت
زبی عدلی تو کردم شکایت
ببخش و پاسخی در خور به من ده
جوابی از سر حکمت به من ده
که تا علمم یقین گردد
یقینم اهنین گردد


داود شیروانی

قاصدک های بهار

قاصدک های بهار

سراغ تو را

از کدام

پنجره بگیرند


زهرا یوسفی