یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آینده ام جمله ای نخوانده می ماند

آینده ام
جمله ای نخوانده می ماند
در قصه ای
غم انگیز.


ابوالقاسم کریمی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

دلم یک عید قدیمی میخواهد!

دلم یک عید قدیمی میخواهد!
که آخرین روزای اسفند فقط بحث سر این بود از کِی نیایم مدرسه. بعد از تعطیل شدن با ذوق میرفتیم استقبال عید، دنبال خرید ماهی قرمز و سبزه و لباسای جدید، خیابون و کوچه ها بوی عید میگرفتن و خونه ها بوی سنبل. منتظر شروع عید بودیم تا فیلما و برنامه کودک های جدیدی که پخش میشن رو زودتر ببینیم، منتظر پوشیدن لباسای جدیدی که توی کمد آویزون بودن، همیشه یه فامیلی بود که ذوق داشتیم بریم خونشون چون ی بچه همسن خودمون داشت که باهم بازی کنیم، با اسکناسی که بابابزرگ عیدی میداد کلی ذوق زده میشدیم ، برای زنده موندن ماهی عیدمون دعا میکردیم و بزرگترین دغدغمون پیک نوروزی مدرسه بود ؛
دلم میخواد مثل قدیما دوباره از همون روزای اول عید ذوق داشته باشم برای ۱۳ بدر.

امیدوارم سال پیش رو سالی پر از شادی دلخوشی باشه برامون

در چشمان تو؛

در چشمان تو؛
خیره شدم
از آن جا ،
مرا
به هیچ کجا؛
هیچ راهی نیست...
مرا،
در خودت؛
تکثیر نکن
که پایانش؛
به جز
حسرتی و آهی
نیست...


افسانه نجفی

[من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم]

[من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم]
من دقیقاً از پشت کوه آمده‌ بودم
که‌ درخت را به‌‌شدت مریض شده‌ام. 
تو ارمغان هیچ بازرگانی
حتا در جاده‌ی‌ ابریشم نبودی
وقتی که‌ حریر را له‌له می‌زدند.
آن‌ها به‌جای تو
کیسه‌های زر را به‌ کوهستان ما آوردند
خواب‌هایم را طبق طبق در کیسه‌هاشان تا کردند.
حتا کلمات را
کلماتم را در گودی زنگوله‌ها چپاندند.
من به‌ تو مبتلا شدم
وقتی عشق را به‌ زبان مادری‌ام زار می‌زنم
به‌ لهجه‌ام می‌خندند
از دامنه‌های ابریشم تا گردنه‌های سخت حریر
درخت را به‌ساد‌گی
و تو را به‌سختی مریض شده‌ام.
قول داده‌ام
قبل از آفتاب
کاروان را به‌شدت و عشق را بی‌لهجه‌ بمیرم
من به‌ پشت کوه برگشته‌ام.

[گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود]

[گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود]
گاهی اتاقم پر از قایق می‌شود
کشتی‌ها با بخار
در سرم
دود را بوق می‌زنند
باید جغرافیایی، اسکله‌ای، بادی دست و پا کنم
از متافیزیک حرف نمی‌زنم
به‌ تاریخ، جغرافیا را بدهکارم،
به‌ جغرافیا کابوسم را.
باید بگردم و دریایی دست و پا کنم
حتا در جیب‌هایی که‌ لاابالی‌ام می‌خواهند.
از متافیزیک حرف نمی‌زنم
از اسب‌های بی‌بخارِ نیاکانی می‌گویم
که‌ در خودم تصویبم می‌کنند
کاش من هم شما بودم.
گاهی جیب‌هایم پر از باد می‌شوند و
دارم در مناطق کوهستانی
دنبال دریا نه‌، لاشه‌ی دریا می‌گردم.

[فرصت دیدار]

[فرصت دیدار]
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
درخت، پنجره‌ای باز می‌کند در روح
شکوفه، رخصت دیدار ناپدیدار است
ببین چه همهمه‌ای در درخت‌ها رخ داد
وجود با خودش آرام گرم گفتار است:
«منم که از همه سو می‌تراوم از همه سو
من است این‌که در آیینه‌های سیار است

منم که از گل شیپوری از گلوی نسیم...»
یقین کنیم که دستی کریم در کار است
که هر طرف ضربانِ تکلمِ طور است
که هر جهت جریانِ ترنمِ تار است
لباس گل‌گلی دشت را تماشا کن
که عارفانه‌ترین شرح اسم ستّار است
چه رعد و برق مهیبی چه شاخۀ تُردی
بهار، حاصلِ جمعِ لطیف و قهار است
به وجد آمده در جانِ دانه دانایی
ببین که بید پریشان چقدر بیدار است
لطیف روی زمین خدا قدم بگذار
به هوش باش که هر سنگریزه هشیار است
به رغم این همه عصیان، بهار آمده است
بهار، رحمِ خداوندگارِ غفّار است.