یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آتشکده را گرمی آغوش تو نیست

آتشکده را گرمی آغوش تو نیست

رهی معیری

چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی تو

چون سایه دور از روی تو افتاده‌ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم

بوی آغوش تو آید از هوای نیمه شب...

بوی آغوش تو آید از هوای نیمه شب...

خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی

خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟


رهی معیری

آن را که جفا جوست نمی باید خواست

آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست

#رهی معیری

از نوشخندِ گرمِ تو آفاق تازه گشت؛

از نوشخندِ گرمِ تو آفاق تازه گشت؛
صبحِ بهار، این لبِ خندان نداشته ست...

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

با بال شوق
ذره به خورشید می رسد

پرواز دل
به سوی خدا می برد مرا....


|رهی معیری|

غباری در بیابانی

نه دل مفتون دلبندی ، نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی ، نه بر لب های من آهی

نه جان بی نصیبم را ، پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را ، نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی ، نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت ، نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد ، اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد ، اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی ، نه امیدی ، نه همدردی ، نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی

رهی، تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها؟

به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

رهی معیری