یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خــطاب به آنـکه دستـور ِ جنگ را داد :

خــطاب به آنـکه دستـور ِ جنگ را داد :
ســلام سنگــدل
فرامــوش کــن هر چه تو را آزار داده
جهــان خــواب ندارد
حیـف ِ این رایــحه یِ گلهــای بهاری نیست؟
جنگ و خون چــرا؟
تــو را به جـان ِ عزیـزی که نداری
دسـت بردار
بگـذار بهـار به مشــام ِ جانمــان بِنِشیند
اَصلا بیــا دلبری کنیم
و قرارمـان باشـد در خزانـه ها
و اَنبــار ِ سلاح ِ اَرتش ها
جــنگ که سخـت تر اَز دوسـت داشتن نیست
کافی سـت تو برای من گل بخری
و من عقیــده ی تو را عوض کنــم
و اگـر نشد
امضـای تو را پـای همه ی صلـح نامه ها جعـل میکنم


آرزو حاجی طاهروردی

به خودش می گیــرد

به خودش می گیــرد
دستان ِ من عطرِ نعنــا ، ریحــان
و جا افتاده ترین شامی که دوست داری

روی صفحه ی گوشی
کنارِ اسم ِ قشنگ ِ تــو
عکس ِ قلب افتاد

( عزیزم نزدیکم گفتن )های تو را می بوسم
و با لُکنت میگویم ؛ بیـــا
چیزی لازم نیست

گونه هایم سرخ می شود
رژ ِ لــب میزنم
رژ ِ گونه لازم نیــست

همه چیز در جای خود مرتب است
جز دلم
که پیش ِ تو مانده
غذا آماده ست
و آرامشی که اتفاقا با صدای گریه ی نوزاد هست
دارَم غبار ِ غم از خانه می روبم
بیــــا که به وضوح ببیند به تو من آمده ام
هزار اَلله و اَکبر بگوید
آینه ی اتاقمان
آینه ای
که چشمک زنان به من میگفت
خوشحالم که تصویر ِ تو اَم
زیباتــر از تو
زیبا تر از زنی که برای همسرش سُرمه می کشد
نیست ، و من ندیده ام

و گفت این زیباترین مَنش ِ یک زن است
وقتی انتظارَش را روبه روی آینه به تماشا نشستن است

فرقی ندارد
پیر ِ جادوگر ِ احساس باشد یا سفید برفی
در غالب ِ شهرزاد ِ قصه گو باشد
یا ساغری از یک غزل

جانم برای صدای ِ پای ِ تــو
و بعد صدای چرخاندن کلید ِ قفلِ دَر...
من حــتم دارم حافظ
صدایی شبیه به این صدا را شنید
که گفت
از صدای ِ سخن ِ عشق ندیدم خوشتـر
خوش‌تر
صدای مردانه ی توســت
سلام
سلام به روی ماهی که که خوش تر از گل ِ رُز ِ دستان ِ توست

صبح می شود
از خیره شدن به من و
نوزادی
که آرزو میکنم شبیه به تو باشد
دست بَــردار

میز صبحانه را چیده اَم
دردَت به جــان
و نوش ِجان عشقی که شبیه
به این حبه قند است کنار ِ فنجان ِ چــای

برگزیده هفتمین مسابقات کشوری شعر
موضوع : جمعیت جوان و خانواده


آرزو حاجی طاهروردی

من دلم ، انگار نه انگار دل است

من دلم ، انگار نه انگار دل است
هر که آمد زخم زد
یادگاری حَک کرد و رفت
مـــــن دلم ، وجه ِ اِشتراک دارد با درخت
وجه اِشتراک دارد با زنی که اجاق کور است
که در تاربَسته ترین کنج ِ خانه ی ِ دلش
به گریه های بی موقع می گفته :
هیس! درد را قنداق کرده ام
فعلا خوابیده است
من نیز
حضانتِ طفلی را بر عهده دارم
که دنیا برایش جاذبه نداشت وُ زاده نشد
والسلام …این شعر هم تمام شد
ولی نه صبر کن
گفتم جاذبه …چشم تو یاد ِ من افتاد
مثل رعد و برق
مثل لحظه ای که صدا اوج میگیرد در ترانه ای غمگین
رعشه به جان ِ من افتاد
دیدی!…هم با زمین ، هم با آسمان
دلم وجه مشترک داشت؟
کافی ست پای تو در میان باشد
من دلم ،
با هرچه محال است و غیر محال وجه اشتراک دارد ....


آرزو حاجی طاهروردی

دلتنگی یعنی

دلتنگی یعنی
کشش ِ یک وزنه ی سنگین از سمت ِ تو
یعنی
همین که (سلام , خوبی , کجایی؟) را
هی بنویسم , پاک کنم

و نفرستم برای تو …

آرزو حاجی طاهروردی