یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در ورطه جولان تو , افتاده ام بی امتحان

در ورطه جولان تو , افتاده ام بی امتحان
ممکن نباشد جان برم زین‌آتش در استخوان
جان و جهانم سوختی این خرمنم افروختی
برقی جهید از چشم تو از پشت روبندت نهان
دریای عشقت دیدم و کشتی به آب انداختم
تا چون برون آیم از این طوفان سرخ ناگهان
من‌کشتی بی‌صاحبم, ای شاه ,نوحم می‌شوی؟
تا خوش رسم بر ملکت آرام و امن جاودان
من ساکن چشم توام, آن پلک را بر هم مزن
در پشت پلکت لشکری, ویران کن جان وجهان
تا کی رهم از قبض تو, افتاده ام در حبس تو
محبوس خود را وارهان با خنده ای شکر دهان.


رضا جمشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد