یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من پارسی را دوست می دارم

من پارسی را دوست می دارم با فردوسی و داستان هایش
من مشق های بچگی هایم از رستم است و عاشقی هایش
با شعر حافظ شیراز عاشق شدن شیرین ترین رویاست
لیکن من دیوانه ی سَر کِش با فردوسی عاشق شوم زیباست
حافظ اگر مِی دارد و مستی فردوسی اما دیو و دَد دارد
او در کنار جوی رکن اباد با حوریان حشر و نَشَر دارد
فردوسی اما در میان کوه با دیو دد پیکار ها دارد
با فردوسی عاشق شوی زیباست غمنامه سهراب را خواندی؟
آن جا که او جان می دهد هیهات زیر نگاه حسرت بابا

بغضش زیاد و مهلتش اندک چون نوشدارو بعدِ مردنِ فرزند

نازنین جعفری

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد

چه غصه ها که بدل هست وقصه نشد
چه قصه ها که نا گفته به دیگرانم غصه نشد
مثال دل خُم در جوش بودیم و لب خندان
چه شب که درد بارید وبیان به عرصه نشد
خیال تو آمد به شب نشینی سو ت دلان
چو دید نیست خیالی در میانه رقصه نشد


عبدالمجید پرهیز کار

شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است

شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است
رنگ رخسارم برایم آبرو نگذاشته است

آنقدر در خلوتم با یاد او  باریده ام
دیدگانم جای حرف و گفت و گو نگذاشته است

دوختم لب را به هم بی شکوه باشد تا ابد
پاره پاره قلب من جای رفو نگذاشته ست

پشت پاهایش ببین، آنقدر رفتم گم شدم
خستگی نایی برای جست و جو نگذاشته است

هر صدایی مثل او بند دلم را پاره کرد
اشکهایم ، هیچ بغضی در گلو نگذاشته است

پیش او عمقی ندارد عشق در روز فراق
بی وفا؛ جایی برایِ پرس و جو نگذاشته است

من برایش مرده بودم دیر فهمیدم چه سود
او نماز مرده را هم بی وضو نگذاشته است

ترانه تقوی

قایقم را روزی خواهم انداخت به آب

قایقم را روزی خواهم انداخت به آب
و تو را خواهم برد
به همان ساحل دور
به همان حس عجیب
و به تو خواهم گفت
راز این امواج را

یوسف پوررضا

دریچه ای رو به آفتاب

دریچه ای رو به آفتاب
دلم روشن است
که تو
با آفتاب گردان ها
می آیی


سید حسن نبی پور

من عشق تو را در سینه ام پنهان می کنم

من عشق تو را در سینه ام پنهان می کنم
دست از تو نمی کشم و مهرت نهان می کنم
حالا که از عشق فقط مانده ست دلتنگی
گر خار به دستت برود چشم گریان می کنم


سید حسن نبی پور