ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه دلی هست برای شکستن
و پایی برای رفتن
چشمانی برای بستن
و دستانی برای رها کردن
و در این غوغای حوادث
چه غریبانه تنها خواهی ماند
همان لحظه ای که تسلیم خواهی شد
یوسف پوررضا
چگونه می شود شعر دوباره ای سرود
در حالی که دوباره ای در کار نیست
چگونه می شود تبسمی همیشگی داشت
درحالی که همیشه ای در کار نیست
چگونه می شود به هوای با تو بودن بود
درحالی که با تو بودنی در کار نیست
یوسف پوررضا
پر از تشویشم این روزا
تو رو هر لحظه کم دارم
تو هستی هر شب و هر روز
نباشی نه نمی ذارم
به دستای تو محتاجم
به لبخند تو مدیونم
مدام خیره به چشماتم
بری زنده نمی مونم
(یوسف پوررضا)
قایقم را روزی خواهم انداخت به آب
و تو را خواهم برد
به همان ساحل دور
به همان حس عجیب
و به تو خواهم گفت
راز این امواج را
یوسف پوررضا
باران دوباره بی قرار بود
و آسمان شب دوباره سکوت اختیار کرده بود
تو می خندیدی و من می دانستم که تو هم نخواهی ماند
و من هم می خندیدم
یوسف پوررضا
سنگ که می شوم
چشمانم بهتر می بیند
دوست دارم در دست کودکی باشم بازیگوش
دوست دارم سنگ باشم
اما شکستن را دوست ندارم
این روزها بین داشتن ها و نداشتن ها سردرگمم
(یوسف پوررضا)