ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
فصل درو شاید
تکه های پریشانم
از جیب مترسکی بیرون بیاید
کنار بزند موهای طلایی گندمزار را
و با صدای کلاغی
باران را بیاورد
چشمان شعرم خشک است
نیلوفر تیر
نوشیدم و نوشتم، یک جرعه یک جریده
آن را ز جام پر خون، این را به اشک دیده
سرویی که آب امید، دادی تو با نگاهت
امروز پیرمردی است، با قامتی خمیده
من عاشقی پر از شور، با کوله باری از شعر
ما نگشتم افشا، چون میوهای نچیده
بر شاخ ساری از درد، جامانده با رخی زرد
این عشق قسمتم کرد، جانی به لب رسیده
نفرین بر این شب سرد، بر شهر پر ز نامرد
بر عشق تو که پرورد، قلبی بخون تپیده
این بود قصه ما، کم نیست غصه اما
مثل من و تو عاشق، دنیا به خود ندیده...
امیرحسین بادنوا
نشستم یکی بیاید بگوید : تولدت مبارک
چه کار بیهوده ای
مگر به این دنیا آمدن هم تبریک دارد؟
مرگ شاید
رفتن به جایی در آغاز
یا جایی در بالا
یا جایی در بهشت
به پشت پرده قرمز نمایش
آخر به این دنیا آمدن چه شادباشی دارد؟
این شادباش برای کیست؟
بگذارید مسأله همین جا سر بسته بماند
ولی حالا که آمده ام
بهتر دیدم قبل از رفتن کاری بکنم
این شد که نوشتم
این شعر را برای خودم
در روز پا گذاشتنم به این دنیا
چرخیدم و رقصیدم و هلهله کردم
غصه را گذاشتم پشت در باغ بهشت
بهشت همین جاست
و ...
باز ماندم.... تا کِی از تَن وارَهَم
آرش مسرور
دیگر قرارم نیستی
پشیمان قرارم نیستی
دیگر مشتاقم نیستی
پناه نگاهم نیستی
مگر از غیر من چه دیدی
یک زبان چند گام با خدا دیدی
سیدعلی کریمی
مثل سابق چایی و قلیان نمی چسبد به من
می خورم می نوشم اما نان نمی چسبد به من
دیگر حتی خوردن آبگوشت دیزی در حیاط
یا کباب و جوجه با ریحان نمی چسبد به من
چند سالی می شود بی حس و بی آرامشم
دیگر حتی آب شهرستان نمی چسبد به من
جان تو باور بکن اصلا نمی دانم چرااا ؟
بستنی در ظهر تابستان نمی چسبد به من
من نمی دانم چه کردم یا چه شد اینگونه شد
گردش حتی.جاده ی حیران نمی چسبد به من
هر چه می خواهم بخندم یا کمی شادی کنم
از ته دل خنده ای آسان نمی چسبد به من
هر چه هم این روز و شب با من جلو تر می رود
بد تر از دیروزم و گریان..نمی چسبد به من
رفتم اینجا دکتری گفتم به داد من برس
می روم در باغ و در بستان..نمی چسبد به من
گفت تو افسرده ای باید بیایی روی تخت
تا کنی جانم خودت درمان..نمی چسبد به من
گفتم ای دکتر شما هم؟ جان من افسرده ای
گفت آری جان مادر جان.. نمی چسبد به من
نسخه را پیچیدم و رفتم به داروخانه ای
یادم آمد تازه بی سیر ان نمی چسبد به من
پیش حتی یک مشاور رفتم و گفت او بگیر
زندگی را ساده و آسان..نمی چسبد به من
حاضرم یک شب که خواب هستم نباشم بعد از آن
زندگی با اینهمه بحران نمی چسبد به من
سعید غمخوار
درجنگل بود که یک اتفاق ساده بیشترین اثر را بر زندگی مرد گذاشت.
سکوت راز اندیشه های تکراری.
سر بلندی نشستگان در جاده ساکت کوهستان
منتظر همراه.
منتظر کسی که بیاید و قصه ای از شهرتازه بگوید
و حکایتی از ابادی برای کودکان جنب کارخانه بنویسد.
و در اخر سر گلی برای مدیر کودکستان از کل دارایی هایش بخرد.
بودن یا عشق های ساختگی
میراث هر چه قسم بود.
داغی هر لطیفه پسر نوجوان را به فکر ازدواج انداخت.
و دانست شریکی چقدر ارزش دارد.
نور از روزنه .
این چنین بود که آرزویی را سامان داد.
و برقی به آسمان گورستان انداخت.
ای زیبایی چقدر دزدکی. شاد بودی
علی محسنی پارسا
پر از تشویشم این روزا
تو رو هر لحظه کم دارم
تو هستی هر شب و هر روز
نباشی نه نمی ذارم
به دستای تو محتاجم
به لبخند تو مدیونم
مدام خیره به چشماتم
بری زنده نمی مونم
(یوسف پوررضا)