یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من در جستن خود مانده ام

‌کی ام من؟
در شبی سیاه که
شوم ترین آواز
رعشه سکوت است.
من در جستن خود مانده ام
چنان که تو
در سینه ام
اسیر بیراهه‌ای بی راه.


میلاد کاویانی

گله دارم ازنگاه سردت

گله دارم
ازنگاه سردت
که  قلبم رامچاله می کند
جغدشوم برخاطرات ویران شده ام
می خواند
سیاهی شب جان می گیرد
خیانت تو
دنیای مراسیاه
وامیدم راازبین برده
ومن تنهاترازهرغروبی
دست برتن خاک می کشم

سید حسن نبی پور

تو دفتر شعر دلم

تو دفتر شعر دلم
پر شده از بیتهای خاص
چه خوبه که غرق شدی
توی یه دریا احساس

از کوچه مون که رد میشی
میپیچه عطر گل یاس
از وقتی عاشقت شدم
نموند واسم هوش و حواس


آرمین محمدی آلمانی

دیدم سراب را و گمانم که آب بود

دیدم سراب را و گمانم که آب بود
افسوس آب نبود آن، سراب بود

در اوج تشنگی و میان کویر داغ
روشن ترین تصور ذهن من آب بود

آن جا که هیچ چشمه وچاهی خدا نداشت
پژواک نیست آب عطش را جواب بود

دردی به جان تشنه ی رگ ها روانه کرد
آن بخت نامراد که دایم به خواب بود


ناگاه در گشوده شد و باغ شد، کویر
آمد به خانه آن که تنش در حجاب بود

یک جفت چشم، آه، نه، یک جفت آسمان
در چهره ای که ماه تر از آفتاب بود

از چشمه ی زلال لبش نور می چکید
روی دو گونه اش دو گل ماهتاب بود

آمد کنار تخت، نشست و سلام کرد
در من لهیب آتش صد التهاب بود

لب بر لبم نهاد و تنم داغ داغ شد
آخر لبش نه لب که عقیق مذاب بود

با بوسه مست کرد مرا مست مست مست
هر بوسه اش هزار پیاله شراب بود

من گیج.. او برهنه و سر تا به پای او
از نابِ نور... گیج شدم.. نورِ ناب بود

آمد برهنه در بر من همچو روح آب
نه،.. آب نه..، که آتشِ در پیچ و تاب بود

تا خواستم بنوشمش از شاخه پر کشید
نه آب نه شراب، که خواب و سراب بود

وقتی به هوش آمدم ... اافسوس ... زندگی
تصویری از سراب به چشم حباب بود.


غلامحسین درویشی

السلام علیک یا صاحب الزمان

هرروزبرای آمدنت دعامیکنم یامهدی جان
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

پر کشیدی ناگهان رفتی زبستانم پری

پر کشیدی ناگهان رفتی زبستانم پری
شد مبدل بر کویرِ غم گلستانم پری.

گرچه رخ پنهان نمودی از نگاهِ من ولی
مانده باقی گرمیَت درحسِ دستانم پری.

عشق را باور ندارم جز به یادِ روی تو
عشق را معنا تویی، ای راحتِ جانم پری.


گرچه از چشمم برفتی و ز خوابم نیز،لیک
حک شده‌ تصویرِ تو بر ذهنِ عطشانم پری.

روز،آرام و قرارم را گرفتی و به شب

خواب را آشفته کردی بر دوچشمانم پری.

با همه رنجی که از تو شد نصیبِ من ولی
باز هم خواهان‌ روی تو کما کانم پری.

آمدی دیوانه ام کردی و رفتی،وین عجب
نیستی با جلوه ای در فکرِ درمانم پری.

یک نظر بر من فکندی سوختم سر تا به پا
همچنان ازبرقِ چشمانت گدازانم پری.

خوب می دانم ز من رنجیده ای اما بدان
تا ابد از دستِ اعمالم پشیمانم پری.

این ندا ازسینه ی،پرویز،می‌آیدبگوش
کزفِراقت روز وشب،دائم پریشانم پری

پرویز مهرابی

تمام لذت کودکی

تمام لذت کودکی
سنگ زدن بر قطار پیر بود
که آخرین ایستگاهش
مرز رویا بود


موسی ظهوری آرام