یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است

شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است
رنگ رخسارم برایم آبرو نگذاشته است

آنقدر در خلوتم با یاد او  باریده ام
دیدگانم جای حرف و گفت و گو نگذاشته است

دوختم لب را به هم بی شکوه باشد تا ابد
پاره پاره قلب من جای رفو نگذاشته ست

پشت پاهایش ببین، آنقدر رفتم گم شدم
خستگی نایی برای جست و جو نگذاشته است

هر صدایی مثل او بند دلم را پاره کرد
اشکهایم ، هیچ بغضی در گلو نگذاشته است

پیش او عمقی ندارد عشق در روز فراق
بی وفا؛ جایی برایِ پرس و جو نگذاشته است

من برایش مرده بودم دیر فهمیدم چه سود
او نماز مرده را هم بی وضو نگذاشته است

ترانه تقوی

دیدم نگاری در میان کوچه ها امشب

دیدم نگاری در میان کوچه ها امشب
خواب از نگاه من ربود این ماجرا امشب

او را چه زیبا خالقش آراسته چون ماه
بر من روا دارد چنین جور و جفا امشب؟

آهسته آمد رد شد و آشوب برپاشد
یک شهر بعد از دیدنش شد مبتلا امشب

لعنت به کوچه ، فصل بی بارانِ تابستان
ای کاش باران بود و پشتش جای پا امشب

آرام می شد بی قراریهای من شاید...
در خواب می دیدم اگر آن دلربا امشب


ترانه تقوی

مگر جز تو شب چشم انتظاری هیچ ماهی داشت؟

مگر جز تو شب چشم انتظاری هیچ ماهی داشت؟
فقط یاد تو نوری در دل سرد سیاهی داشت

اگر تقدیر این باشد که دل بردی و آزادی؛
برو خوش باش یادت باشد این سینه چه آهی داشت

شبیه رفتن جان از بدن، بی سایه و تنها‌
مگر جز خانه قلبت دلم جایی پناهی داشت؟

همه دیدند خندیدم نفهمیدند نابودم
ازین دردی که بر دل کاشتی چشمم گواهی داشت

کجا کی از دلم رنجیدی و  رنجاندمت جانا؟
بگو جز مهربانی با تو این دل اشتباهی داشت؟

اگر دل کنده بود و برده بود از یاد ،یادم را ...
چرا پس پشت سر، صد بار ،آشفته نگاهی داشت؟


ترانه تقوی

بر لبم بعد از تو دیگر فرصت لبخند نیست

بر لبم بعد از تو دیگر فرصت لبخند نیست
گوش های خسته از مردم، که جای پند نیست

چشم هایم، وحشیِ آشفته ی پر التهاب
این دو مواج خروشان، دیگر آن اَروند نیست

از خودم ،از شهر، از کاشانه ام آواره ام
سینه ای که جای تو باشد، به جایی بند نیست

گرچه می گویند یادش می رود از دل، ولی
چون به عشقش شد گره، با هیچ کس پیوند نیست

آنچه پنهان می کنی در دیده پیدا می شود
عشق، باور کن که جای حیله و ترفند نیست

حرفهای پوچِ تو خالی، جهانِ پر فریب
هیچ کس حتی به صحبت های خود مانند نیست

سیر از دنیا و آدم ها، بریدم، دیده ام
آنچه هستند و همان چیزی که می گویند، نیست


ترانه تقوی

تلفظ میکنم نام تو را یعنی منم از تو

تلفظ میکنم نام تو را یعنی منم از تو
خدای کوچک قلبم تمنا کردنم از تو

تمام من شدی بی تو نفس هم تنگ می آید
چگونه فکر کردی لحظه ای دل می کنم از تو؟

بیا آرامه ی هر دغدغه دستان جادویت
تن خشکیده ام را جان بده، جان و تنم از تو

برای سیل غم های جهان با تو چه باکی چون
تو را دارم چه غم دارم مدارا کردنم از تو

اگر پایان این مجنون به پایِ عشق مردن شد
عجب حسن ختامی باشد این که مُردنم ازتو


ترانه تقوی