ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنچنان در عشق رویت آبرو را داده ام
عاقلان گویند که از ساده لوحان ، ساده ام
سخت میگیرند مردم ، دست های نرم را
دست هایم را برای نرم دستان داده ام
طعنه ی نرم براندازی زدی طوفانِ جان
در گذرگاه ِ عبورت ، اینچنین افتاده ام
دیشب از پروانه ها آموختم این رسم را
جانفشانی می کنم تا مرگ هم آماده ام
شیخ اگر چه شیشه ی میخانه ها را بسته است
در صف اول هنوز از سر کشان ِ باده ام
پای دل را در عبور از خود ، به مهرت بسته ام
در جهان ِ بسته با پیمانِ جان آزاده ام
با دعا میخواستم تا در امان دارد تو را
آن خدایی که مرا بنشاند بر سجاده ام
خاکیان را چون که نسبت نیست با افلاکیان
با غم عشق تو در این خاک گلخون زاده ام
جواد مهدی پور
تو
آنی ...
پیامبر آواز گنجشگ ها
و درخت و سنگ و رود ...
از تو موج می گیرند
زمزمه ی آرام کرانه ها
آیه های پرطراوت آفتابی
برای پنجره های
رو به شب
تا بی اجاق گرم بمانند
و
... من
سایه سار آتش و آب
زمین و زمان را بهم دوخت
تا ساعتی سازد
برای شبتابی خورشید
و آمدن ماه
تا دیدار را
در مدّ نور
با پنجره قسمت کند
فیروزه سمیعی
در میان غمگین ترین عصر های جمعه
یادت را تداعی میکنم
ایستاده بر ایوانِ خانه
رو به خورشید
کنار گلدانی خشکیده
و هجا میکنم
واژگان دوری از تو را
شاید با این فریب
دوباره کاغذی را خط خطی کنم
و کلمات کنار هم
شعری از نبودنت بسرایند
فرشید فاضلی فارسانی
من آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانم
چنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانم
بروی شاخه میلرزم چنان برگی که در پائیز
رها در باد و باران راهی فصل زمستانم
میان کوچه و پس کوچه های شهر حیرانی
اسیر پرسه های سهمگین هر خیابانم
هنوز از نغمه های من تمام بیشه لبربز است
شباویز شبانگاهم که در ویرانه پنهانم
حدیث آرزومندی سری دیوانه می خواهد
چه گویم قصه هائی را که میدانی و میدانم
کنون با خاطرات رفته دنبال چه میگردی؟
بمان ای عمر بی حاصل به زیر سقف ویرانم
چه تقدیری از این بهتر که در نبض شرربارم
شرنگ از شعله می ریزی و من در فکر درمانم
علی معصومی
تو آیینه ی تمام نمای آرزوی محال
تو جاده های بی انتهای جستجوی خیال
نگاه من به صد زبانِ تمنّا به تماشای توست
چرای آرزومندی توست پیش روی سوال
سپرده ای تو مرا به دست خاطره های دور
نبرده چشم انتظار مرا رو بسوی وصال
تو تصویر قرصِ ماهِ تمام پشت پرده ی چشم
درون برکه ی عشق تلاطمِ وضوی هِلال
کجایی نمانده هیچ نشان مرا از صبر و قرار
نشانده دست فراق مهر را روبروی ملال
سجاد حقیقی
در سرزمین بی مرز نگاهت
آبشاری هست
که غربت تنم را
فرو می ریزد
رودخانه ای
که جهانم را
به سکوتی زلال تر می رساند
و دریایی
که مرا
در عمق وجودت
غرق میکند
بر آسمانم بتاب
تا گیسوانم را
که به رنج شب مبتلاست
در آفتاب صدایت پریشان کنم.
شهلا گرگانی