یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تنهائی‌ام از دور پیدا نیست

تنهائی‌ام از دور پیدا نیست
بانو تو باید پیش من باشی
بغض جهانم را بگیریّ‌و
رنگَش کنی در حوض نقاشی
طعم جنون دارد نفس‌هایم
آرامشت را سوی من ها کن
من را بگیر از مرز تنهائی
خود را درون من تماشا کن
پایئز راهی شد به سمت دی
اما من اینجا پشت آبانم
هر بار می‌گویی که می‌آیی
من منتظر، پای تو می‌مانم
صدها جهان بی‌تو به‌سر کردم
این پا و آن پا می‌کنم تا تو
با من به سمت ماه بگردی
شاید شکستی بغض لیلاتو

سمیراورمزیار

گلهای قرمز تکرار شدند

گلهای قرمز تکرار شدند
آبهای نیلگون دریاها
ردی از ماهیهای همیشه بوسه بر لب نداشتند
ماه به دور خورشید نمی گشت
ستاره ها چشمک نمی زدند
آخر الزمان نبود
عشق راهش را گم کرده بود
کمکی تا پیدا شود
وگرنه دنیا تاریک است و بی معنی

فریبا صادقی

بغض ها بی تو نشستند و گلوگیر شدند

بغض ها بی تو نشستند و گلوگیر شدند
اشک ها هم به همین شیوه؛ سرازیر شدند

دردهایی که گمان می کنم از رفتن تو
در دلم آینه در آینه ؛ تصویر شدند...

بهتر ازاین نشد امشب بنویسم که چه زود
روزهایی که تو را منتظرم ؛ دیر شدند


کاش با مقدمِ سبز تو به باران برسند
جاده هایی که دراین راه ؛ نفسگیر شدند

مثل دلتنگیِ این عقربه ی خانه به دوش
روزهایم همه در پای غمت؛ پیر شدند

کاش یک لحظه ؛ فقط حال مرا درک کنند
واژه هایی که پس از داغ تو دلگیر شدند

محمدحسین حیدری زرنه

بغض پنهان گلوگیر به فریاد کشید

بغض پنهان گلوگیر به فریاد کشید
نم غم های دل آخر به سیلاب رسید

مه دیده به دم غم فرو بست نگاه
بی خداحافظی از دل، دمی پر کشید

بی خبر رفتُ غمش ماند به رخت تنم
ماه من جام سفر را به ناگه چشید


پرتوی حُسن دلارام نتابید دگر
عاقبت دست قضا دست بلا را گُزید

گفتم ای عشق نیازار دل عاشقم
کام دلدار در آخر بیاور پدید

غرق اندوه و لبریزم از بارِ غم
در غبار غم از او، دل، آرام ندید


محمدمعین محمدی

ای همه شب به دیده ی ستارگان ماه شبی

ای همه شب به دیده ی ستارگان ماه شبی
من که ز خود روم به تو باز چرا راه شبی

ای همه تو ثانیه ها تک تک لحظه های من
هرچه کنم عقل و خرد ، تو همان شاه شبی

ای همه تو سخن خوشم بی تو ببین چه می کشم
هرچه تقلا می کنم دور ز تو آه شبی

ای کم مرا اینهمه تو ببین که با تو دلخوشم
هرچه که دل را ز برم هر دم تو را گاه شبی

ای همه تو رَود هوشم بی تو ببین که می کشم
گرچه تمنا می کنم شور که تو پناه شبی

ای که به تو منم خوشم بی تو چنین ره می چشم
گرچه ز من تا ز بری دم شب تو را نگاه شبی

ای همه تو که من کوشم ، بی تو چنین چه می کشم
ای همه تو ای همه تو، تو هم مرا بخواه شبی

ازاده دهقان بنادکی

گفتم ببینمت ..

گفتم ببینمت ..
شاید این دلم آرام بگیرد
گفتم ببینمت
این بی قراریم سامان بگیرد
دیدم تو را و گه
بی قرار و بی سامان شدم
در پی عشقت از این ویرانه تر شدم
گفتم تو را بیا در محفل دلم
چندی نشین و ببین حال دل زارم
شاید شود دلم از این جفا رها
شاید شدی چراغ بر این دل سیاه
گفتم تویی دوا بر هر درد و نوا
آخر شدی همان رویای بی زمان...

سحر کرمی