یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بی آنکه باشی آتش می پراکنی

بی آنکه باشی آتش می پراکنی
و‌گوشه های تاریک خاطره ام را روشن می کنی!
وقتی می رفتی نیمی از صورتم در سایه بود
اما تو گذشتی با نوری در مشت
هنوز صدایی در من فریاد می زند
دیر کرده ای
دلم می خواهد برگردی
و مرا این بار جایی جا بگذاری
که نور آنجاست….


نازنین رجبی

برای دلم تو نهایت یک اتفاقی

برای دلم تو نهایت یک اتفاقی
برای دلم که نمی دانم
چرا اینقدر
زلال برای تو می تپد
فقط می دانم که
راه دلم راه گمراهی نیست...

مانی رسا

بیا پل ها را پشت سرمان خراب کنیم

بیا پل ها را پشت سرمان خراب کنیم
بی خبر از همه
بی خبر از ما
من سیاره میشوم
تو ماهم شو ،ستاره شو
خود آفتاب شو
بگذار ذوقمان گل کند
یخ های دلمان آب شود
بگذار انار از ذوق ما ترک بردارد
بگذار لبوها پر رنگ تر شوند
آسمان رنگین شود
وخیابان پراز صدای قهقه ی ماشود.

سحر کرمی

گاه باید که به دریا بزنم دلهره را

گاه باید که به دریا بزنم دلهره را
بگذارم ، بروم ، سر کنم این دغدغه را
گاه باید که شَوَم مست نگاه تو نگار
بی خود از خود شوم و ول کنم این قافله را
رنگ و روی دگری بر سر حالم زده ای
که سیه برکَنم و شاد کنم غمکده را
اگر از وصف تو گویم که چه کردی به دلم؛
ٰعشق ٰ باشد که فقط پر کند این قافیه را
تو همان حالِ خوشِ مستیِ خندانِ منی
که رها کرده ام آن خلسه ی پر حادثه را
اگر از لحن و زبانم نرسد واژه ی ناب؛
کوتهی نیست محال است که کنم وصف تورا
حالتی گشته که از عشقْ فرا رفته دلم
و تو حس میکنی این حالتِ نایابِ مرا
آری ای معجزه ی عشق، تو هم فاز منی
که توانسته دلت گرم کند حالِ مرا ...

سید حسین براتی

ارتش چشمان تو شهر مرا آتش کشید

ارتش چشمان تو شهر مرا آتش کشید
لشکر غم ریشه های تشنه ی تن را شکست
شاه عشق آمد به بالینم شبیخون زد به شب
خشمِ شمشیرش دل چون شیشه ی من را شکست


سحرفهامی

شاکر لطف خدای سرمدم

شاکر لطف خدای سرمدم
مفتخر بر دین پاک احمدم
شیعه مولا علی تا قائمم
زائر مولا رضا در مشهدم
با دلی لبریز عشق و چشم تر
بهر ابراز ارادت آمدم
در حریم عالم آل عبا
توشه خواهم از برای مقصدم

سلیمان ابوالقاسمی

تو پر از احساس های قشنگی

تو پر از احساس های قشنگی
مثل آبشاری که
با تماشای آن
زمان را گم می کنم
اما اگر
خواستنم
نگرانت می کند
با غروبِ آفتاب
راهی می شوم
راهی راهِ دور
از آن دُور های رها
از آن دُور های بی عبور
از آن دُور های محو...
از آن ها که بی باز گشتند...

مانی رسا

برف که می‌بارد

برف که می‌بارد
درخت‌ها عروس می‌شوند
انگار نقل شکوفه‌های سفید بر سرشان باریده است
راستی، نکند در زمستان بهار شده است؟


شبنم حکیم هاشمی