ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این شب ها
خواب را
مگر در خواب بینم
چشمانم را میبندم
و تازه بیدار میشوم
گویی خورشید
در تنم طلوع کرده
قصه های قرن ها را
مادربزرگان
در وجودم
تا صبح میخوانند
سقراط
در سرم فلسفه می بافد
حافظ
غزلی تازه سروده در گوشم
مولانا
در دلم در پی شمس است
و بزرگ علوی
چشم هایش را
روی چشمم می نویسد
من نمیدانم
چه کسی
روی دستان
قصه ای آغاز کرده
رد خودکارش
رنگ خون است و من
غرق در خواب
با چشمانی باز
محمد سعید بویه
آیا دوباره هدیه کنم حرف دل به تو؟
آیا دوباره بال بگیرم به کوی تو؟
می ترسم از سکوت؛
ای وای بر سکوت
اما؛
اینجا دلی عجیب پریشان دلبری ست...
چشمی در انتظار...
قلبی امیدوار...
اینجا جهان من به امید تو روشن است
خورشید وار یاد تو هر صبح با من است
ای روی ماه چارده ات چون چراغ دل
یادت کنم طروات نوروز با من است
با حال سرخوشی که تو دادی به کار دل
دیگر نهان چگونه کنم اشتیاق دل
دیگر نهان چگونه کنم اوج عشق را
نام تو ماند تا به ابد در کنار دل
سروش سروین
چه دردناک است
زیر پوست اعتمادم
بی غیرتی تو
تزریق میشود
به یاد داری
زمانی که نارنج های احساسم را
پیوند زدم
به تنه درختی
درحیاط خلوتی که
شاخه های درخت همسایه
از رفتار تبر
غیبت می کردند
و کلاغان بی سروپا
خبر چینی می کردند
شاخه های جوان هم ازترس
لکنت می گرفتند و
حق سکوت می دادند
شاید درد من و درختان یکی است
خنجر ازپشت می زنند
نارفیقانی که
سفره ها پهن می کردند برای دل
اما دریغ از یک لقمه عشق
افسانه ضیایی جویباری
آمد چراغ شمش که بخواب قمر برفت
آمد فراق عشق که بتاب دگر برفت
ازعشق سخن مگو که سوخت روانمان
آهسته مینویسم که خون ازجگربرفت
پاشیده شد رنگ خون بجان هر سخن
فرزانه ای بیامدوافسانه ای گهر برفت
تاریخ را ورق بزن که ظالمان زشتمان
نامی رابکشتند چون خامی بدر برفت
از پست و مقام اندیشه های پستشان
خوبان به زندان و خوابی بسر برفت
ای جعفری مپرس سخن ازدیو روزگار
رستن بباید چون رویش از هنر برفت
چشمم به راه هست و سپیده منتظر
خورشیددرخشید و ماه از خزر برفت
علی جعفری
میدانم ...
می آیی ، می مانی !
و من برایت ،
عاشقی خواهم کرد .
من برای داشتن ،
طُ ...
با خدا ،
معامله کرده ام .
مهدی_قاسمی_نسب
دوست داشتن لباس تن نیست
که هر وقت دلت نخواست عوضش کنی
خدا نخواست، قسمت نشد، حالا یکی دیگر ندارد
آدم یکی را دوست دارد
یا هست میشود عشق ابدی
یا نیست میشود آغاز تنهایی
حالا تو اسمش را هر چه میخواهی بگذار
"امیر وجود".