ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تو رفتی تا قفس سهم من بیآسمان باشد
تو رفتی تا زمان در پیچ و تاب لازمان باشد
تنم بیتاب دستانت شبیه لوت، خشکیده
تو رفتی تا غمت در خاطرات شهرمان باشد
تو را من چشمدرراهم شباهنگام برگردی
تو رفتی اسم من تا سالها ورد زبان باشد...
در اندوه نگاهت تیر میشد روزگار من
تو رفتی، رفتنت سنگینی آبانمان باشد
امینآباد را بالا و پائین کرده این مجنون
تو رفتی تا جنونم تا ابد نقش جهان باشد
دو چشمم آرزوی دیدنت را زار میگرید
تو رفتی تا دلم در گردباد توامان باشد
تو رفتی، تو نمیآیی وَ من هر فصل، پائیزم
تو رفتی تا غرورت حائل دستانمان باشد
ببین در چهرهام دیگر نشانی از جوانی نیست
نمیآیی شقایق هست اما زندگانی نیست
سمیرا ورمزیار
تنهائیام از دور پیدا نیست
بانو تو باید پیش من باشی
بغض جهانم را بگیریّو
رنگَش کنی در حوض نقاشی
طعم جنون دارد نفسهایم
آرامشت را سوی من ها کن
من را بگیر از مرز تنهائی
خود را درون من تماشا کن
پایئز راهی شد به سمت دی
اما من اینجا پشت آبانم
هر بار میگویی که میآیی
من منتظر، پای تو میمانم
صدها جهان بیتو بهسر کردم
این پا و آن پا میکنم تا تو
با من به سمت ماه بگردی
شاید شکستی بغض لیلاتو
سمیراورمزیار