یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دنیا پر از بیزاری بود

دنیا پر از بیزاری بود
به نگاهت پناه بردم
زمزمه کردم هیچ کجا خانه خودم نمی شود

فریبا صادقی

من از دیوار بیزارم

من از دیوار بیزارم
از سکوت لاجرم تکرار بیزارم
از این تنهایی مفرط ، که گویا کشته است تکلیف بیزارم
از این لبهای درگیر سلام بیزارم.
تو گفتی صدایم میزنی تا رد شوم از این همه تقدیر
نه قدرت مانده در تقدیر نه ایجابی به آنچه گویند آن را سرنوشت

مانده ام بی صبر و بی قدرت تا رد شوم از این همه دیوارو این و دیوار این دیوار با تمام قدرت بیزار

فریبا صادقی

من دیوانه نگاهم پی دیدار تو بود

من دیوانه نگاهم پی دیدار تو بود
گفتی چشمانت سیاه است
دنیا رنگ به رنگ است
گفتم نگاهت بی قرار است‌
مشکی رنگ عشقه
خندیدی و گفتی فلسفی نشو عشق جنون است


فریبا صادقی

به هر طرف نگاه می کرد آشوب می شد

به هر طرف نگاه می کرد آشوب می شد
نگاهش چونان دالان بی حفاظ بود
نمی دانم چرا هدف این نگاه شدم
گفت : می توان عاشق بود
تمام قدرتم را در نگاهم خلاصه کردم تا نبینمش
گفتم : تا کجا
گفت : تا شقایق هست
پرسیدم : شقایق. چه رنگی است ؟
گفت : به رنگ زندگی
به همه شاخه های زندگیش سرکی کشیدم و با لبخند مشکوک تری
گفتم : زندگی ؟
به یاد شعری که دوستش داشتم گفتم :
فریب باغبان مخور ای کل
که آب می دهد و کلاب می گیرد
رفتم تا رنگ زندگی را به شقایق هم نشان بدهم

فریبا صادقی

نمی دانم کجا او خانه کرده است

نمی دانم کجا او خانه کرده است
کدامین قلب را کاشانه کرده است
نمی دانم که در یاد کدام عشق
نشان مهر را او مُهر کرده است
نمی دانم که محراب کدام دل
به یادش سجده گاه عشق کرده است
کاش می دانستم که صیاد
کدامین جرم را بهانه کرده است

فریبا صادقی

نگاهم انتظار را دوست نداشت قطره اشک شد

نگاهم انتظار را دوست نداشت قطره اشک شد
قلبم تپش های بی معطلی و تند را دوست نداشت بیمار شد
لبانم التماس را دوست نداشت بسته شد
دستانم تا خدا بالا رفت و پایین نیامد تا تو را به من ببخشد
حالا پاهایم می لرزد تا قطره های اشکم قلبم را آرام کند که گل عشق را پیش رویمان بکارد
بیا تا من که فاصله حکم خوشبختی ندارد وقتی هنوز دوستت دارم را عاشقانه زمزمه می کنیم

فریبا صادقی

من توام

من توام
چشمان گریان تو ای من
فراموشت شده.
نگاهم کن
اما چنان عقاب تیز پرواز
مرا فریاد باید کرد

اگر بلبل نمی خواند
اگر شمعی نمی سوزد
اگر گلها نمی رقصند
خدا یار است
تو همراه نیستی
مترس از عشق
مترس از راه
بگو با همرهان عاشقی
تو هم کلام شو
تا بیارد اشک شوق آسمان
و بگویید
زندگی زیباست

فریبا صادقی

همه احساسم اینکه لیلی و‌ مجنون من و تو بودیم

همه احساسم اینکه لیلی و‌ مجنون من و تو بودیم
گویند شاید بهم نرسیدند
مثل دو خط موازی آرزوهایمان نگاهمان می کرد
انتظار آغوش گرم تو از این راه مرا مجنون کرد
ولی تو گفتی من لیلای توام
راستی لیلا مرد بود یا زن .. ؟؟

فریبا صادقی