یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن کس که مرا یار بود خواب بود

آن کس که مرا یار بود خواب بود

رویای بسی خام تر از خام بود

آنجا که دلم له له رویت میزد

رفتست و دگر فاصله بسیار بود


شقایق علافیان

السلام علیک یا صاحب الزمان

﷽
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

قلبی را ملاقات کردم

قلبی را ملاقات کردم
که در خویش می تپید و خشنود بود
قلب دیگری را ملاقات کردم
که برای دیگری می تپید و در رنج بود
نوری را دیدم
که بر آستان آسمان‌ها می‌تابید
و در خویش پرواز می‌کرد
دوستی دیدم از جنس خورشید و درخت
که رنگین ترین آواز سپیده دمان را می‌سرود
شاپرکی دیدم شاد نشسته بر شانۀ رود
و رودی خندان از جریان و نوا
خودم را ملاقات کردم در آینۀ خویش
زیباترین انسان زمین در سکوتی سرشار...


نجمه پاک باز

کوته فکری درد بزرگی ست

کوته فکری درد بزرگی ست
یک مریضی صعب العلاج
یادتان هست؟
روزگاری نگاه بود و سکوت
و حتی به خود می بالیدیم که بدبختی دیگران چقدر دور می نماید
اما کوته فکری ست اگر بگویم
مکافات گناه خودمان را می کشیم
احتمالا دنیا اینطور نیست
ولی حتی روی آینه پراید هم برایمان نوشته بودند :
تصاویر از آنچه... .
خب نصیحت کافی ست
الان وقت صراحت است
به من نگویید این آتشی نیست که خودمان افروختیم
محو زیبایی شعله بودیم و دیوانه گرمایش
شاید یادتان باشد
با سرعت نور می تاختیم ...
این هم دیوار سنگی واقعیت
گفتم که...
کوته فکری درد بزرگی ست


محمد رضا شایان

رَنجِ بیهودِه چه حاصِل ؟ شاید فردا مُردِه باشد

رَنجِ بیهودِه چه حاصِل ؟ شاید فردا مُردِه باشد

غافِل آنکِه مَغزِ او را ؛ فِکرِ بیجا خُوردِه باشد ...

وَقتِ آسودِه کُجایی ؟ باید اِمشب بی خَبَر شُد

خوش به حالِ آنکَسی که باد او را بُردهِ باشد ...

احسان پیرحیاتی

با سر خودت را تا کنارم می‌کشاندی

زیباترین خوابم اگر تعبیر می‌شد
شایسته‌‌ی پیوسته‌‌ی تقدیر می‌شد...

تصویری از برخوردِ شیرینِ تو با من
مجنون هم از لیلاش دیگر سیر می‌شد...

سیمرغِ وصلت را به دستم می‌سپردی
دنیا از این پروانگی تحقیر می‌شد...

دیوانِ زلفت را به رویم می‌گشودی
پیرِ جنونم لایقِ تفسیر می‌شد...

یک‌بار اگر یک‌بار با من می‌نشستی
تا حشر در دامت دلم زنجیر می‌شد...

با سر خودت را تا کنارم می‌کشاندی
یک‌آن اگر چون‌من دلت درگیر می‌شد...

دردی که‌من، از دوری‌ات یک‌شب کشیدم
یوسف اگر می‌بود جایم پیر می‌شد...

چون منتظر افسانه می‌شد داستانم
زیباترین خوابم اگر تعبیر می‌شد...


حسن کریم‌زاده اردکانی

من عاشق سکوت بلند هستم

در هیاهوی روز روزگار
سکوت بلند تو را شنیدم

طنین ضرب سیلی سرخ
بر گونه‌های آن مرد دست فروش
تا ساعتها در گوشم
ترانه جفای پاییز
با برگ ریزان
خزان سرد را میخواند
در فغان آن پرنده خوش الحان
سکوت بلند در قفس ماندن
گوشم را آزرده کرد
چرا هرچه که زیباست
در بند و زنجیر است ؟
چرا شب ، درگیر آسمان بی ستاره است ؟
حتماً ابر سیه دلم مقصر است
از نگرانی باران
در پاییز خشک
دلش را رنجیده کرده
ساکت می مانم
سکوتم بلند است
همهمه شهر در پیچ و خم زمان
ناله ساعت دیواری
اتاق نشیمن را در آورده
قراره حرفی بزنم
البته از جنس سکوت
آخه گوش مادرم سمعک دارد
او هر سخنی که بخواهد می شنود
بیشتر ساکتم
شاید در فرصتی دیگر
آواز تک بیت
دوستت دارم را
برایت نجوا کنم
من عاشق
سکوت بلند هستم

حسین رسومی