ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گر دو روزی از عمر به مهتری آفاق رسیدی
خود را در بلندی فلک زقله های افلاک دیدی
هر دم به خود بالیدی و گرفتی سراسر تکبر
در تسخیر غروری و به آستانه ی زوال رسیدی
گویند که هرگز نخورد آب زمینی در بلندی
در بلندی افتادگی آموز حتی به ثریا رسیدی
حال بدان که بدترین دشمن هست غرورت
با غرور آزرده از بیگانه ای و از خویش بریدی
زهرا طاهری
مثِ یه درّه عمیقه ، درد دلتنگیِ پاییز
باد رقصون پی آهنگ ، لای این زنگای آویز
یاد احساس خزونت ، یاد لبخندای سردت
ما نگفتیم ولی نامرد ، بیا اینجا پیش سوداشمَردِت
مثِ غربت یه سرباز ، دل من زد زیر آواز
غصّه های روزمرّه ، تو دیگه دستاتو بنداز
من که خوردم چوبِ حقو ، تو دیگه نزن مسلمون
نگو من برنمیگردم ، دلمُ اینقد نترسون
ببین اون مرد سبک بال ، چی اومد به روزگارش
تو دلی رو جا گذاشتی ، که فقط تورو میخوادش
توی این دار مکافات ، یه دونه (تو) سهم من شد
بعد تلخیا وجودت ، مثِ قندِ تو دهن شد
نگیر از من اون نگاهُ ، اون چشای سرد و خسته
بیا و ببین که دوریت ، چه جوری دستامُ بسته
دلمُ بگیر تو مُشتت ، تو آتیش به اختیاری
بچکون ماشه رو اما ، نگو که دوسم نداری
سودا شهریاری
زبانم از گفتن ها لال شد بعدِ رفتنت؛
فلک صبرم را
به دست باد داد
و از ابر سیاه روزگار
سیلِ سیلی ها
نازل شد
سرخ نگه میدارم اکنون صورتم را،
هر چند
ما را آب برده باشد
علیرضا پورکریمی
نوای تار محزونی شنیدم
به سر تا اوج لا والله دویدم
به سان یا س پرپر در بهاران
میان کوچهٔ یلدا پریدم
همه در دستشان یک شمع خاموش
به سقاخانه هم نوری ندیدم
به بازار پری رویان شبخیز
دعایی دادم و کِلکی خریدم
نوشتم بر دروازهٔ عشق
که جز نور حقیقت من ندیدم
مگر دادی مرادم را تو امشب
که اسماعیل جان را سر بریدم
همه میخانهها محراب عشق است
به نامت جام می را سرکشیدم
فروغ قاسمی
ای جوانان وطن این سرزمین آنِ شماست
مهد فرهنگ و تمدن، خاک ایران شماست
سرزمینی چون بهشت و مردمانی بس نجیب
یادگار کوروش و اشکان و ساسان شماست
سرزمین پاک ایران را، تو این نقشه مدان
سرزمین های کناری جمله یاران شماست
آن سمرقند و بخارا یا که شروانِ عزیز
همچو چالوس و سنندج یا که سمنان شماست
سرزمینت مهد علم و دانش و عرفان و دین
جمله فرهنگ جهان مدیون اعیان شماست
نام ایران بوده هر دم، صدرِ تاریخ بشر
جمله تاریخ بشر اخبار شاهان شماست
بس تهاجم ها شده بر سرزمین پاکتان
رمز پیروزیِ تان فرهنگ و ایمان شماست
همت مردان مردِ کشورت در حفظ خاک
افتخار مردمان و نسل دوران شماست
بس جوانان وطن در خون خود غلتیده اند
لاله هایش، از شلمچه تا به مهران شماست
سرزمینت را بسی خصم و رقیب و دشمن است
دائما او در پیِ تسخیر اذهان شماست
تا کرامت را زداید از درون جانتان
این چنین او در پیِ تخریب بنیان شماست
خواب و غفلت در چنین امری خطیر و بس بزرگ
سرزمینت را کند ویران و پایان شماست
دیگران در علم و دانش گوی سبقت برده اند
برتریِ دیگران اوضاع الان شماست
تو میندیش لحظه ای در فکر خود اینگونه که
فرد دیگر اندکی برتر ز انسان شماست
این عقب افتادگی در علم و دانش یا که فن
کاملا آن باعثش سستی و نسیان شماست
چاره اش آن علم و دانش در درون کشور است
دانش و تولید ثروت، گوی و میدان شماست
ترک خاک مادری و خدمتِ بیگانگان
در نهایت باعث افسوس و خسران شماست
ای جوانانی که در غربت بسی آواره اید
سرزمین مادری دلتنگ و گریان شماست
از برای حفظ ایران خون دلها خورده اند
اعتلای نام ایران عهد و پیمان شماست
آنچه بر خواهد کشانَد سرزمینت را به اوج
آن تلاش و کوشش و افکار تابان شماست
در مسیر خدمتِ این سرزمین ، یزدان پاک
در همه آن، با شما و یار پنهان شماست
روبروی سرزمینت روسفیدی یا که نه ؟
داور و قاضی همان ایمان و وجدان شماست
حسین میارنعیمی
زندگی که ناخـوش شـد
زندگی، مخــــــوان آنـرا
برزخش، بخـــــوان آری
رو به موت، بخـوان آنـرا
...
سلیمان بوکانی حیق