یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در بالا، روشنایی بی‌کرانه

در بالا، روشنایی بی‌کرانه
در پایین، تاریکی بی‌کران
و میان آن دو
هیچستان...
...
تو آن‌جا ایستاده‌ای
اما
به کدام سو خواهی رفت؟

...
اهورامزداست
که تو را می‌خواند
یا اهریمن؟
...
گوش کن
زمزمه‌ی نور
رساتر از
فریاد تاریکی‌ست

...
شبنم حکیم هاشمی

بامداد است یک غزل بارکنم دودکنیم؟

بامداد است یک غزل بارکنم دودکنیم؟
یا به هم نوشیِ مِی،صبح،دل‌انگیزکنیم؟

باز آی دختر رَزخوش بنشین، این دل زار
خلف وعده،محال،عشق هم آغوش کنیم؟

دو سه کامی بگیریم،اشتراک،از سیگار
مست ومخمور نشینم وسخن بار کنیم؟


یابه بازی لبان،گرم ببوسم دولبان
کافری پیشه کنیم عشق،نمازی ببریم؟

توکمندسرزلف بازکنی، تاکه موج‌اش ببردجبر بقا
باهم ازوحشت تنهایِ یک عمر،گریزی بکنیم؟

دست گیرم سرزلفت، تاکه ارام شود،موج وحشی فراق؟
ماهی خوابِ پریدهِ زسرم راشکوه از، برکه‌ی رویا بکنیم؟

بپریم زین بستانیم زابر انِ خیال،برویم صاف ثریای وصال؟
فوج فوج خاطر تاریک و سیه پاک کنیم؟

نکندوقت سراید،تونیای،غرق آونگ شود نقش زمان؟
چون رسیدی بشماریم به سه،رازدل فاش کنیم؟

مطربا،یاری رسان، آمدنهیبم زد،خدای قافیه
مرحمت فرموده پویا را ز نو،رامشگر آموزی کنیم؟

پویا شارقی

نبضِ دل را دلربا، افتان و خیزان میکند

نبضِ دل را دلربا، افتان و خیزان میکند
فکرِ داغش در بهاران، برگ ریزان میکند

او که دریا را به بغضی، در تلاطم ساخته
اشکِ چشمش، خاکِ گلشن را بیابان میکند


محراب علیدوست

خداوندا اگر روزی

خداوندا اگر روزی
از عرش بلندت بر
زمین آیی و درد
مردمان بینی،
چه خواهی گفت
از این هـَنجار
این نامردمی یارب،،
گروهی تا به دندان
غرق در شور
و شعف کردی،
و بسیاری لباس
فقر پوشیدی،،
بگو یارب،
چرا تو این چنین کردی،؟
نمودی خلق انسانی سفید
زببا با ثروتی افزون
و در گرمای افریقا،
نمودی خلق سیاه چهره
فقیر ودردمند، و گشنه
هیکل ها سیاه، لاغز زغالی
چشم هادریده دندانی سفید
چون عاج فیل، برفی
نمی دانم چرا اندر میان،
بندگانت فرق بگذاری
ولی اینک ملول
و خسته و عاصی
کنم مهمان به یک
سیگار و وُتکایی
بیا یک شب به مهمانی،
نشین تو بر سر سفره
همان سفره که بابا
غم به لب دارد
و مادر با صفای سینه اش
هیچ گوشت، را کوبد
سر سفره ببین آب
و خورشتی نیست
و سفره گشته خالی،
و سکوتی سرد و جان فرسا
و از چشم پدر
اشک شرم و خجلت
شـُرِه می ریزد،
ولی یارب تو آن بالا،
چه کاری با زمین داری،
گمانم خود متحیر زِ
خلقت، در عجب مانی
تو آنجایی در عرشت
بسی زیبایی بی حد
و غرق نعمت و باده
که جبراییل و میکاییل
همه غرق آسایش
نمیدانم همی گویند
بهشتت ارمغان
خوبی و نیکی
همه اندر کنار
هم با شادی
و زمینت غرق
در گرداب بدبختی
اگر روزی گذر بر
کلبه ی متروک ما کردی
لباس مستمندان پوش
تا بشناسمت یا رب

صدیقه جـُر

از میان، در میان، واسط حد گذرا

از میان، در میان، واسط حد گذرا
نفسی ده به تماشا که جهان خواهد رفت
افق از دور چه پیدا شده از حاصل ما
همه در لحظه‌ی اکنون سپری خواهد رفت
اینکه در فاصله یک روز به سر شد تو چرا
حال دیگر نستاندی که جهان خواهد رفت

شرط شوریدگی از حال پر از حاصل را
تو مخواه از من گمراه که تو نیز خواهی رفت
این جهان عاشق نظم است و به حاصل تو درآ
من که هر لحظه شکستم تو چرا خواهی رفت
دم به دم در خود و بی‌خود به زمان چنگ چرا
ما زدیم از سر گمراهی آدم که همین خواهی رفت؟


تو از آن دور که ناظر به جهانی ما را
وسعتی ده به تماشا که منم خواهم رفت
من اگر از تو نشانی نستانم نتوانم که به راه
قدمی پای گذارم و به ناچار منم خواهم رفت
حاصل از سجده خود هیچ نیابم که تو را
به زبانت قسم از من که منم خواهم رفت

حمزه رمضانی

از آغاز فریاد بود

از آغاز فریاد بود
که دم خروس ها را می چید
به وقت آه
سرو نازم

بنزین است
زیر این چشمه
زیر این خاک
می دانم
بی قناعت
اما
دل به دریا می زنی
سرو نازم


ازوقتی که از آیین زمین جدا شدی
در تهاتر سرب با مهتاب
گیاه ماه
از شهرررر شانه های تو سیراب می شود
سرو نازم

سال ها خمیده می شوند
و فضا
و تصویر هم
تو اما
با همه زخم ها که از رحم داری
هر لحظه زاده می شوی
سرو نازم

تنها سروها
و تنها سروها
پله پله. تا آفتاب
دانش عشق را می دانند
صادقانه بگویم
سرو نازم

هنوز
این شمع دانی ها رد تو را می زنند
به دستگیره ها بگو
پنجره ها را باز کنید
اتاق تاریک
که حافظه باغ نیست
سرو نازم


و در این دقایق
که تصلب شرایین گرفته اند
من و تو ادامه داریم ...
سرو نازم

کامران اسدی

غصه خوبست ولی سینه من تنگ شده

غصه خوبست ولی سینه من تنگ شده
بسکه در فکر تو کوشیده سرم منگ شده

چشمهای من و عکس تو و دیواره و قاب
زندگی بوم قشنگی است که کمرنگ شده

ما که در گستره ی مزرعه ی مهر و صفا
ریزه خوریم چرا روزی مان سنگ شده؟


پیش خوشبختی ما گردانه ها روئیدند
پایمان بس که دویدیم پی اش لنگ شده

من و دلواپسی و فاصله و دیدن تو
امتدادیست که ویرانه صد جنگ شده

تا به آتش بکشد خرمن هر حوصله را
هرچه کم بوده گمانم که هماهنگ شده


علی معصومی