یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سرم لبریز از فکرت و شاید گاه می‌ریزی

سرم لبریز از فکرت و شاید گاه می‌ریزی
کنارم نیستی ،اما ،به افکارم گلاویزی

تمام ساحران شهر را مسحور خود کردی ،
تو با آن چشم زاغ خود ، شدیداً فتنه انگیزی

حکومت را نظامی کرد قلبم ، در عبور تو...
چو با لبخند شیرینی، تو کشور را به هم ریزی

تصاحب کرده ای قلبم ، ولی فرمانروایی نه
چرا ویرانه ام خواهی ؟ مگر همخون چنگیزی ؟

نگاهت می‌کنم، بی آنکه یک دم چشم بردارم
که می‌ترسم تو بگریزی ز من،چون شمس تبریزی

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
شود آیینه مبهوتت چو زلفت بر رخت ریزی

فقط از من گریزان است آغوش پر از مهرت؟
به استثنای من انگار ، با هرکس در آمیزی

سکوت شب به هم می‌خورد ،نم‌نم حرف می‌بارید
من و آن خاطرات تو، عجب وهم دل انگیزی...

لگد کردی تمام شاخه های پرپر من را
ولی پر می کشد سویت ، دوباره برگ پاییزی

سخن از عشق هرجا شد ، مفاعیلن عروضش شد
عجب اسم خطر خیزی ،عجب سوز غم‌انگیزی


سینا عباسی

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد

باز هم ستاره ای بدرخشید ونشانه ای عیان آمد
خاموش شد‌ تمام عالم و معصومه ای جوان آمد

فرشته ای که در دستانش هم غزل‌هایی داشت
پاشیده بود به آسمان و رنگ آبی اش نشان آمد

در مدح شاعری گویم که خود قلب غزلها گشت
باز هم بهانه ای شده که به جان و دلم روان آمد

درجاده ای که گلهای هستی شکوفه کرده‌اند ببین
ازروشنای هستی هم عطر وبوی گلهای خزان آمد

در زمره شاعران نیستم ولی ماه مجلس هم شدم
نور از ستاره ای گرفتم که خورشیدش فشان آمد

درگیر جعفری هستم وروحش مریض وقلبش بباد
از مرگ او هم نوشتم که بداند سپیده را گران آمد

علی جعفری

به یاد تو، در دل شب‌های تاریک سفر کردم

به یاد تو، در دل شب‌های تاریک سفر کردم
اکنون که یافتمت، دلم را به آغوشت سپارم

چشمانت، دو چشمه، پر از نور و شگفتی
با هر نگاهت، روحم را ز شوقت پر کنم

در آغوش گیسویت، رازهای دلم پنهان
با نغمه‌های عشق، دل را در تو محبوس کنم


بنشین تا این دل را به قصه‌هایت بسپارم
در سایه‌ی عشق تو، هر غم را فراموش کنم

بوسه‌ای بر لبانت، چون باران بر گلزار
ای عشق دور از دسترس، غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان‌ها را در دامان تو بگذارم
با همدلی و عشق، جان را هم‌نوایت کنم

ای آسمان عشق، در دل تو می‌تابم
با هر نفس، یاد تو را در جان می‌پرورانم

ای لاله‌ی عشق من، روشنی‌بخش دنیایم
با تو هر شب را به شوقی دل‌انگیز می‌ساز

علی سان

غم عشق تو چنان تیشه به بنیادم کرد

غم عشق تو چنان تیشه به بنیادم کرد
عاقبت عشق تماشای تو دلشادم کرد

گرچه بر چشم تو خیره شدم و خشکم زد
سحر موی تو مرا از قفس آزادم کرد

من در این خانه ویرانه نشستم که هنوز
مهر تو بر دل ما رفت و چه آبادم کرد


من هوا را ز نفسهای تو می خواستمش
این صدا نغمه ی جان تو به فریادم کرد

گرچه این خاطره ها رفت به ویرانه عشق
خانه از بوی تو گل شد و همین یادم کرد

نیست شد از ستم جور زمان شاخه ی گل
خار در پای رقیبان تو بیدادم کرد

تا که شاید بزند تیشه به این کوه سمر
عشق شیرین تو ای یار چو فرهادم کرد


مهدی رکنی

هر روز شاهد حضور عاشقانه ی تواَم

هر روز شاهد حضور عاشقانه ی تواَم
که چه افسونگر
در انوار پرشور مهر
طلوع می کنی
و هم
در درخشندگی ماه
در تاریک مستی شب هایم


فاطمه چامه سرا